حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

یه چیز

باد می زد شانه بر زلف سکوت
<< خضر فرخ پی کجا باد و باران را چه شد؟ >>
 افتاب امد کنار در نشست و گریه کرد
<< مهربانی های یاران را چه شد؟ >>
در شلال گیسوان یار دلها خفته اند 
پس کجا رفتند
<< اواز هزاران را چه شد؟ >>
هر ستاره سوخت در این اسمان یادش بخیر
در میان کوچه ؛ خواندی
<< میگساران را چه شد؟ >>
چشم نرگس در فراق چشم تو در خاک خفت
خاک را ؛ اخر چه امد
<< روزگاران را چه شد؟ >>
 در شب ما ؛صبح هرگز برنتابد تابناک
 در کنار هر دریچه
<< تک سواران را چه شد؟ >>
روزگاری جان مان در اتش عشقی بسوخت !
من به خاکستر نشستم
<< هوشیاران را چه شد؟ >>
اسمان ارزومندان چو رنگ شب گرفت
بانگ تلخ گریه امد ؛
<< باد و باران راچه شد؟ >>
در جهان سرد غربت ؛ صد پر پروانه سوخت
پر شکسته ریختند بر خاک
شمع ها خاموش شد ؛ هان
<< گلعذاران را چه شد؟ >>
 موج موی سوگواران در ستیغ شانه خفت
 لاله ها چون دل سیه ماندند ......................

( مهدی اخوان لنگرودی )
من دیگه چیزی نمی گم این شعر همشو گفته

آفتاب می شود

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
 شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
 تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
 به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود

 سلام دلی می بینم که شادو شنگولی چی شده اتفاقی افتاده؟ ها عزیز شعرای فروغ فرخ زادم که گاه گداری می خونی
ببینم عمو ناراحتی منو اینجور می بینی اگه اینجوره پس از ناراحتی بترک خوب مثل اینکه باورت نمیشه مگه نگفتم با همه غم و غصه ها خدا حافظی کردمه شایدم معنای خدا حافضی رو خوب بلد نیستی اگه این جوره من برات تعریفش می کنم تا یه وقت تا ابد در این جهل نمونی پس شروع می کنم ٬ خدا حافظی یعنی بری که بر نگردی یا میرم که بر نگردم یا بهتر بگم رفتنی که باز گشتی توش نباشه و خدا حافظی رو باید  این جور جاها به کار برد یه وقت به کسی نگی خدا حافظا !!!!!!!!!
سلام بچه ها می بینید روزگار مارو همیشه با این دل درگیریم هر روز سر یه موضوع جدید شما زیاد به دل نگیرید
این شعرم که معرف حضور همه هست خیلی دوسش داشتم گذاشتمش اینجا تا همه با هاش حال کنیم
روزگارتون خوش ٬ شاد باشین و سر حال به امید دیدار

راز نهان

سلام

باز امشب تا صحر خلوت گزیدم

به او گفتم چه بوده این نصیبم

غم دل با غریبان باز گفتم

غریبی نه عزیزی راز گفتم

به او گفتم از ایام گذشته

از ایامی که غم بسیار گشته

ازان دل دادگی های گذشته

از آن افسانه های نا نوشته

از ان نا مردمان مرد سیما

از ان ایام تلخ بی صباتی

بگفتم از غم هجر جدای

بگفتم از رفاقتهای ناکام

از ان از یاد رفتن های بسیار

از ان روزی که دل دلتنگ گشته

از ان روزی که دل از یاد رفته
از ان ایام تلخ ناامیدی

بگفتم از شکستنهای بسیار

از ان روزی که این دل بس غمین بود

ندارد همدمی خوشتر از این غم

غمم غم مونسم غم همدمم غم

عجب حال و هوای دارد این غم

بگفتا ای عزیز رفته از یاد

در این دنیا که مردم هم غمین اند

غم دنیا مخور ای نازنینم

در سته غم برایت یار گشته

و این غم مونست بسیار گشته

ولی این غم بلای آرزو هاست

اگر خواهی رسی روزی به جای

غم دنیا مخور تا می توانی

 ببینم دلی یعنی دیگه تموم شد همه اون بهانه گیری ها همه اون غم وغصه همه اون دل تنگی ها  درست میشنوم یا اینم مصداقی از اون مثل معروفه که می گه قصد کردم که دگر می نخورم بجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر  امید وارم که این نباشه.

نه عزیز همه اینا که گفتی تمومی نداره و لی تا زمانی که نخوای هم تموم نمی شه و حالا که قصد کردمه تا آخرش میرم ٬ ازاین وضع مطمعنا که بهتره 

اینم غزل خدا حافضی با همه اون غم و غصه ها رو خواهم سرود و به یادگار خواهم گذاشت

 به قول اون دوست غریبه

 غم بلای آرزوهاست *** اگر خواهی رسی روزی به جای*** غم دنیا مخور تامی توانی

پس تا آماده شدن غزل وداع با غم

به کسی می سپارمتان که خود می داند.

بای

 

یاد بود

سلام دلی
امروز دوست داشتم دل تنگی خودمو به یه شکل دیگه با یه زبان دیگه در قالب یه شعر دیگه بیان کنم ولی دلم نیومد میدونین چرا آخه شاعری از تبار شیرین سخنان و راست کرداران این دنیارو گذاشته وو رفته ٬ من هم با شعرا یه این شاعر از بچگی انس عجیبی داشتیمه
خوب دیدام اگر من که می خوام یه روزی از شعرای این عزیز استفاده کنم چرا اون روز امروز نباشه پس یکی از شعرای رو که خیلی دوست داشتم انتخاب کردم 

اگر سرا پا زری و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
***
چو گلدان خالی لب پنجره 
پر از خاطرات ترک خورده ایم
***
اگر داغ دل بود ما دیده ایم 
اگر خون دل بود ما خورده ایم
***
اگر دل دلیل است اورده ایم
 اگر داغ شرط است ما برده ایم
***
گواهی بخواهید اینک گواه 
همین زخم های که نشمرده ایم
***
دلی سر بلندو سری سر بزیر
 ازین دست عمری به سر برده ایم

از این شعر خیلی استفاده کردمه مخصوصا دو بیت اولشو خیلی دوست دارم گاهی وقتا به عنوان حرف دل ازش یاد کردمه ولی چمی دونستم امروز تو این موقعیت دوباره همین شعر میشه همدم من
کارروزگار رو می بینی پس هیچ گاه از فردای خودت مطمئن نباش

قیصر جان روحت شاد 
و
خوشا به حالت

خدا نگهدار عزیزم اما نمی شه باورم

 خدا نگهدار عزیزم

دارم میرم از این دیار

اینجا کسی منو نخواست

تو هم منو تنها بذار

اینجا غریب بودم ولی

هیشکی نپرسید از کجا

 مسافرم باید برم

گریه نکن خدا نخواست

 

سلام دلی

روز رفتن رسید دارم میرم

تو که میدونی خیلی سخته ولی شاید با این رفتن زندگی عوض بشه

شاید و شاید و ...

فعلا خدا نگهدار

 

 

ای دل صبور باش

ای دل صبور باش و غم مخور
عاقبت این شام صبح گردد
 و این شب سحر خواهد شود

کاش می دانستم

باز در دفتر دل تنگی من
جمله ها زرد و خمود
کلمات بی حالند
تو نباشی
دل من غمگین است
کاش می دانستم
روزگاری که مرا ترک کنی
نزدیک است
کاش می دانستم
روزهای بی تو
روزگار سختی است
روزگاری که تو از آن بی خبری
کاش می دانستم
تو برای ماندن
به دلم سر نزدی
آمدی تا بروی
کاش می دانستم
تو اگر کوچ کنی
غنچه ها پژمرده
آسمان سرد و سیاه
لاله ها می میرند
کاش می د انستم
که تو هم
این همه دل تنگی را
می دانی
کاش می دانستم ...

نمی خواستم که دلم خونه غم بشه اما ندیدم از غم با وفاتر
ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید رسم وفا
حالا اما دل من شده اسیر غم ها
نمی دونم که چرا نمیشه مثل ادم زندگی کرد
نمیدونم که چرا آدما اینهمه بی وفاین
نمیدونم که چرا این همه نامهربونی باید باشه
نمیدونم که چرا زندگی برای من جهنمه
کاش می شد ثانیه ها رو پس گرفت