یاری که مرا کرده فراموش ، تویی تو
با مدعیان گشته هم آغوش ، تویی تو
صد بار بنالم من و آن یار که یک بار
بَر ناله ی زارم نکند گوش ، تویی تو
در کوی غمت خوار منم ، زار منم من
در چشم دلم نیش تویی، نوش تویی تو
مارند خرابیم و تویی میر خرابات
ما اهل خطاییم و خطاپوش ، تویی تو
مدهوشی و مستی نه گناه دل زار است
چون هوش ربای دل مدهوش ، تویی تو
خون می خوری و لب به شکایت نگشایی
همدرد من ای غنچه ی خاموش ، تویی تو
صیدی که تو را گشته گرفتار ، منم من
یاری که مرا کرده فراموش ، تویی تو
آغوش رهی بهر تو خالی چو هلال است
از آی که شایسته ی آغوش ، تویی تو
« رهی معیری »
شعرای رهی خیلی قشنگن.
یادمه یه بنده خدایی می گفت قراره همه چیز و عوض کنه و اونچه رو که باید فراموش کنه ولی انگار زده زیر حرفاش.