دگر فریادها درسینه ی تنگم نمی گنجد
دگرتریاک و بنگ و شیره آرامم نمی سازد
دگر قلبم چونان کان است,آری معدن اندوه و حرمان است
مرا تنهاچنین طردم مسازید
مرا با قایقی از غم,در این فصل بهار زندگانی
به سوی ساحل حسرت مرانید
دلی پر از شراب آرزو دارم
لبی دور از لبانش,تشنه خون دارم
زدست دل هزاران گفت و گو دارم
دلم خواهد زغم فریاد برگیرم: خدانیست
خدایی که از فغان و ناله هایم بی خبرباشد, خدا نیست
خداوندا, عجب امشب سخن گفتم
عجب اسرار دل را من آشکارا بیان کردم
خداوندا اگر در نئشه ی افیون, گناهی از من مستانه سر زد ببخشیدم
واما نه,چرا من رو سیاه باشم
چرا قلاده ی تهمت مرا درگردن اندازند
می رقصنده در ساغر
صدای ساز رامشگر گنهکارند
که اینسانم بدر کردند
مرا از خویشتن اکنون
سلام به شما دوست عزیز
میخواستم یه کوچولو وقتت رو بگیرم
میخواستم بگم که اگه با تبادل لینک موافقی منم موافقم یا اینکه اگر دوست داری لینک باکس منو تو وبلاگت بزار تا نمن لینک شما رو توی لینک باکسم بزارم
در ضمن شما میتوانید در وبلاگ ما عضو شوید تا از جدیدترین اخبار وبلاگ جک ها اس ام اس ها و بعضی از کدهای جاوایی که مخصوص اعضای وبلاگ هست
حالا تصمیم با خودته هر کاری دوست داری میتونی بکنی
سلام دوست گلم.
امیدوارم شاد و سرحال باشی...
وبلاگم به مناسبت یلدا آپ شد...
منتظرت هستم...
عیدتون مبارک. یلدای شادی داشته باشید...
سلام
من هم آپ کردم
و
نمی دونم که میای یا نه ؟
اما خوشحال می شم از حضورت !
اگه مزاحمت نباشم بازم میام
سلام
حالتون خوبه؟
شعر بسیار قشنگی بود. نمی دونم این شعر فروغ رو خوندینه یا نه(شعر زیر)٬ ولی یه چیزی تو این مایه هاست.
موفق و پیروز باشی
صدا
در آنجا، بر فراز قلهء کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن
بسوی ابرهای تیره پر زد
نگاه روشن امیدوارم
ز دل فریاد کردم کای خداوند
من او را دوست دارم، دوست دارم
صدایم رفت تا اعماق ظلمت
بهم زد خواب شوم اختران را
غبارآلوده و بیتاب کوبید
در زرین قصر آسمان را
ملائک با هزاران دست کوچک
کلون سخت سنگین را کشیدند
ز طوفان صدای بی شکیبم
بخود لرزیده، در ابری خزیدند
ستونها همچو ماران پیچ در پیچ
درختان در مه سبزی شناور
صدایم پیکرش را شستشو داد
ز خاک ره، درون حوض کوثر
خدا در خواب رؤیا بار خود بود
بزیر پلکها پنهان نگاهش
صدایم رفت و با اندوه نالید
میان پرده های خوابگاهش
ولی آن پلکهای نقره آلود
دریغا، تا سحر گه بسته بودند
سبک چون گوش ماهی های ساحل
به روی دیده اش بنشسته بودند
صدا صد بار نومیدانه برخاست
که عاصی گردد و بر وی بتازد
صدا میخواست تا با پنجه خشم
حریر خواب او را پاره سازد
صدا فریاد میزد از سر درد
بهم کی ریزد این خواب طلائی؟
من اینجا تشنهء یک جرعه مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدائی
مگر چندان تواند اوج گیرد
صدائی دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد
صدایم از "صدا" دیگر تهی بود
ولی اینجا بسوی آسمانهاست
هنوز این دیده امیدوارم
خدایا این صدا را می شناسی؟
من او را دوست دارم، دوست دارم
سلام محمدجان دوست گرامی وعزیز تاچندروزدیگر پست جدیدم رامی نویسم تشکرازحضورت
سلام
آره قبول دارم
گاهی درست کردن بعضی مسائل فقط و فقط دست خداست
اما صلاح و مصلحت را نمیشه انکار کرد !
خدای بزرگ > ما را دوست داره
و صلاح زندگی ما را می دونه !
گاهی هم با امتحانات سخت اعتقادات امون را محک میزنه
پس بهتره که همیشه بهش توکل داشته باشیم
توکل و امید .... داروهای خوبی برای تسکین دردهامون هستند
شاد باشی
سلام محمدجان عزیز خوبی خسته نباشی اگر شما ۱۰ تا ۱۵ نفرآماده کنی فقط به خاطرتو یک نشست تمرینی راانجام میدهم..میتوانی اطلاعات ویژه را ایمیل کنی تشکرازحضورت
سلام
با یه شعر از حسین پناهی آپ کردمه
خوشحال میشم اگه بهم سری بزنید
فعلا...
سلام کامبیز جان
در راه اومدن به وبلاگت هستم
با چند لحظه تاخیر
تا دیدار بعد به امید دیدار
سلام
خیلی شعر زیبایی بود......افرین
وبلاگ جدید رو برات گذاشتم اگه خواستی بیا
منتظر حضور سبز شما هستم
موفق باشید.....شوریده
سلام
دیگه به ما سر نمیزنی؟
دیشب در خیال خویش عکس ان دلبر کشیدم
ذلت بی حد بردم و زحمت بسیار کشیدم
اول از نقشش گرفتم تا بسازم خرمنی از گل
از پریشانی چو ماری واژگون از سر کشیدم
می کشیدم چشمان شهلای خمار الود او را
مستی چشمش چو دیدم پر زمی ساغر کشیدم
می کشیدم ابروانش بر سحر بر صفحه دل
وای از این ابرو کشیدن ناگهان خنجر کشیدم
صبح شد دیدم حسرتا بر صفه دل
عکس مولایم علی حیدر کشیدم
موفق باشید......شوریده
سلام محمد جون خوبی عزیزم؟
درس ها چطوره؟ خودت روبراهی؟
دلم واست خیلی تنگ شده عزیزم.
خیلی زیبا بود. دلی پر از شراب آرزو دارم. زیباست. امیدوارم برآورده بشه
من هم آپم
موفق باشی
سلام وحید جان
اومدم
نظر دادم
رفتم
به یادتم هستم
ازتم ممنونم
تا دیدار بعد