بعضی وقتا
میدونی یه چیزی هست ...
اما نمیدونی چقدر تو مخته
نمیدونی چقدر درگیر و وابسته ی اونی
نمیدونی که دقیقا چقدر داره عذابت میده
نمی دونی
احساس نمی کنی که چطور روحت داره خورده میشه
احساس نمی کنی که این مسئله چقدر داره لهت میکنه
نمیدونی چطور داره پیرت میکنه
یه موقعی
وقتی یه اتفاقی میفته
تازه میفهمی چقدر درگیری
چــــــــــــــــــــــــــقـــــــــــــــــدر
می فهمی؟
پیر شدنت رو احساس میکنی
صدای خوردن سوهان رنج و عذابو به استخونت حس میکنی
خورده شدنتو ، تموم شدنتو حس میکنی
مثل الان
خوب بودم ...
و نمی دونستم چقدر درگیرم
اما ...
الان بد درگیریم رو حس میکنم
آلوده ی آلوده ام