ده مورد زیر شاید امروز اهمیت داشته باشند ولی ده سال دیگر آنها را حتی به یاد هم نخواهید آورید:
۱- غلط املایی در پستی که نوشتید!
۲- عوضی ای که امروز تو خیابون موقع رانندگی بهتان فحش داد!
۳- لنگه جورابی که وقتی مادر زن تان آمد روی دسته صندلی آشپزخانه بود!
۴- خروجی ای که توی اتوبان رد کردید!
۵- کتاب هایی که سه روز دیر به کتابخانه پس دادید!
۶- رفتن برق وقتی داشتید برنامه مورد علاقه تان را تماشا می کردید!
۷- کامنتی که زیر پست درد دل های شما داشتن «وب خوب» را به شما یادآوری می کند و درخواست تبادل لینک می کند!
۸- هزار تومان اضافه ای که اشتباهی به راننده تاکسی دادید!
۹- بچه ای که بهتان زبان درازی کرد!
۱۰- خراشی که موقع اصلاح روی صورت تان افتاد!
حالا مواردی را بخوانید که ده سال دیگر از اینکه امروز یا این روز ها آنها را انجام داده اید خیلی خوشحال خواهید شد:
۱- نوشتن ایده ها و هدف های تان!
۲- کار کردن در ساعاتی از روز که بیشترین انرژی و کارایی را دارید!
۳- گفتن «دوستت دارم» به همسر و فرزندانتان!
۴- خوردن کلی میوه و سبزیجات!
۵- نیم ساعت پیاده روی ، طلوع آفتاب ، هوای صبح ، ورزش!
۶- زود بیدار شدن برای کار کردن روی چیزی که واقعآ برای تان مهم است!
۷- وقت گذاشتن برای یاد گرفتن یک حرفه تازه یا به روز کردن اطلاعات فعلی تان!
۸- وقت گذاشتن برای خودتان ، برای فکر کردن ، برای آرامش!
۹- دادن یک تست کامل پزشکی!
۱۰- ترک یک عادت بد! ، ترک سیگار!
به نام خدا
خورشید از میعادگاه نخست، باز آغاز سفر میکند؛ سفری که سوغاتش برای زمینیهای منتظر، فرصت دیگری است تا محبت را در گره بین دستهاشان بکارند و دل به استقبال نیکی، آیینه بند ! ان کنند. لبخند خورشید بیجواب نماند وقتی سرک میکشد به این خانه.
تجارت آزاد در سطح بین المللی، موجب شده است که بازارهای کشورها، منبع درآمد سرشاری برای کمپانیها و کارخانجات بزرگ جهانی شود. در این میان، بازار کشورهای اسلامی به دلیل جمعیتهای میلیونی این کشورها، هدف همیشگی برای شرکتهای خارجی بوده و محصولات خود را به این بازارها روانه میکنند.
بازار کشورهای اسلامی، همواره پذیرای انواع مواد غذایی کنسروی، شیرینی، شکلات، مواد بهداشتی و دارو بوده و این موضوع زنگ خطری را برای این کشورها به صدا درآورده است؛ این زنگ، علاوه بر نابودی اقتصاد این کشورها، هشداری برای نابودی سلامت ملتهای مسلمان را نیز هست. به تازگی، بسیاری از سایتهای اسلامی و پایگاهای اطلاعرسانی بهداشتی، پرده از برخی خباثتها و نامردمیهای شرکتهای تولید کننده مواد غذایی و ... برداشته که در واقع، هشداری برای مردم جهان است.
بنابراین، به دلیل الزام شرکتهای تولیدکننده مواد غذایی به درج محتویات تولید خود بر بستهبندی مواد غذایی و بهداشتی، سازمانهای بینالمللی برای هر کدام از این ترکیبات، یک کد برگزیده و برای شناسایی این مواد، کد مربوطه را بر محصول خود درج میکنند؛ این کدها غالبا با حرف E آغاز شده و رقم پس از آن، ماهیت مواد ترکیبی محصول را نشان میدهد.
در این باره باید گفت که برخی از این کدها، بیانگر این است که در فرآورده تولیدی، از چربی و پودر گوشت خوک استفاده شده است.
این کدها عبارتند از:
E100, E110, E120, E140, E141, E153, E210, E213, E214, E216, E234, E252,e270, E280, E325, E326, E327, E334, E335, E336, E337, E422, E430, E431, E432, E433, E434, E435, E436, E440, E470, E471, E472, E473, E474, E475,e476, E477, E478, E481, E482, E483, E491, E492, E493, E494, E495, E542, e570, E572, E631, E635, E904
کدهای زیر نیز نشان دهنده این است که عرضه محصول تولیدی در بازارهای آمریکا و انگلستان ممنوع است و تنها قابلیت صادرات به کشورهای آسیایی را دارد.
E127-e124-e123-e120-e110-e102
مواد بهداشتی که کد زیر را دارند، در ترکیب آنها از ژله خون دامها مانند سگ و خوک استفاده شده و موجب میشود که پوست دچار تورم زیرجلدی شود. این کدها روی بسیاری از لوازم آرایش، صابون و خمیر ریش و خمیر دندان دیده میشود.
E230-e231-e232-e233-e311-e312
در بیسکویتهای وارداتی از واژه لیسیتین سویا، روغن بذرکتان، پودر شیر بدون چربی و روغن نباتی خنثی استفاده شده که اگر این محصولات، منشأ آمریکایی داشته باشد، صرفا برای گمراه کردن مصرف کننده است، زیرا در همه این ترکیبات از مواد نگهدارنده محتوی مواد ممنوعه استفاده میشود.
گفتنی است، استفاده از این مواد، موجب میشود که تنظیم فشار خون و قند بدن به هم خورده و دستگاه گوارش دچار ناهنجاری شود.
خواستم بگویم آب، بیت اول محرم است؛
ولی...
ناگهان الف، قامتش شکست و گفت:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
پاسخش نوشت، مرد خندههای بزمِ عاشقان بُرَیر و گفت:
شور نیست؛
شهدی از شهادت است؛
از جناح دشمنان جنایت است؛
از برای دوستان شفاعت است؛
البته برای بنده هم، حور العین جنت است!!!
و بعد از این مزاح مشتیانهی بشر،
الفبای زندگی،
در حضور اسم و فعل و حرف و قید، خنده زد، پس از تمام سالها خستگی...
مثل پهلوانِ کوچهی بلا،
کربلا!
و کلاس درسمان، واژهای شنید، آشنا.
هان چه شد؟
دل شما شکست...!؟
من هنوز، روضهای نخواندهام که هایهای گریه میکنید و میروید!!
کجا؟
گفت: رخصتی بده بروم.
فرصتی به وسعت تمامی اسارتم.
آقا ! اجازه هست حُر شوم؟
اجازه هست؟
و کاش این اجازه را حُر نه، حَرمله میگرفت...
ناگهان کلاس اخم شد.
آهان.
خیر و شر را به نوبت جلو نرفتهام؟
ببخشید، هنوز کلاس اولم.
ولی، باور کنید حرف حرمله سین سه شعبه است.
درست مثل سین سینهی پدر، سر عمو، سیبک گلوی پسر.
و این بار کلاسِ درس، سیاه شد از این همه عزا.
و هم کلاسیام جویبار اشکِ کربلا.
گفتم:
نه، ببین!
گریه را شروع نکن، هنوز به کاف و گاف ماجرا مانده است.
ما هنوز حرف صبر را نخواندهایم.
عین عباس هم به جای خود.
قاف قصه را چگونه ول کنیم؟
پس، با اجازهی معلمم! دوباره دوره میکنم:
الف، آب.
ب ، بریر.
ت، تفنگ.
نه به سال شصت و یک ، بل به وقت جنگ!
همین صبح روز قبل...
کجا؟
غزه، جبل العامل، نینوا.
هویزه، شلمچه، دشت لالهها.
خوب بس است، حاشیه نمیروم!!!
و ادامه میدهم...
جیم، جَون رو سفید.
ح، حبیب.
خ، خیام سوخته.
دال، دست تشنهی فرات.
ذال، ظلم ظالمان!!!
معلم گفت:
نه، نخوان...!
اشتباه داشتی.
یک غلط گرفته شد.
19...
دقتت کم است، حواست کجاست؟
بخوان.
ر، روز اشک و گریه و جنون.
ز، زهیر، غرق خاک و خون.
سین، سلام تا قیامت قیام.
شین، شمر بر سر عمارت خیام.
صاد ، صبر بانوی حرم، زینب، آن دلاور خاندان کَرَم.
ضاد، ظلم در غروب روزِ غم.
و باز تذکر معلمم:
صبر کن، نخوان، نخوان.
تو باز هم غلط خواندهای!
ببینم؛
مگر به غیر ظاء ظلم را ندیدهای، که هرچه ذال و ضاد و ظاء هست را یکی میکنی؟
و گفتم:
آقا اجازه!
چرا دیدهام.
ولی؛
طا، طلسمِ.
ظا، ظلمِ.
عین، عصرِ کربلا؛
و غین، غارتِ خیام؛
و فا، فتنه زمان.
امانِ قاف این قبیله را بریده است...
اِ.
آقا اجازه هست!
چرا شما، گریه میکنید؟
و بغض معلم، امان نداد بگوید برای بچهها.
کاف کربِ والبلا، حکایتیست که لام تا کام آن برای هر کسی شنیدنیست...
ولی اندکی بعد؛
بلند و بیدریغ گفت:
تو بشین، درس را ادامه میدهیم.
بچهها، به یاد میآورید، داستان درس میم منتظر تا کجا ادامه داشت؟
مبحث من الغریب تا، الی الحبیب روزگار؟
یکی گفت:
تا سر نزاع نونِِ جان و نان و مال و دشمن و وطن!
دیگری ادامه داد:
واوِ وای؛ وای مردم به خواب رفته را، حسرت گذشته را و آه پای تخته را هم اشاره کردهاید.
سومی دست بالا گرفت و گفت:
و آخر کلاس که شد، فرد منتظر از خودش سوال کرد:
چرا وَ چرا ظلمی و مُحَرمی و غفلتی؟
و چرا خالی است، حرف حجتی؟
و در غربت است، هـ مثل هادی هدایتِ امتی؟
معلم تشکر نمود و گفت:
بعد از این، منتظر ادامه داد راه را با ندای:
یاءِ ، یا حسین، یا فارس الحجاز!
مکث کرد و ادامه داد:
...خوب بچهها؛
تمام شد درس شما.
به آخر، زمان الفبا، رسیدهایم.
اما...
گچ پژِ اصیل آب و خاکمان رنگ کربلا نگشته است!!!
راه حل چیست؟
و سکوت پر تلاطم کلاس، در پی جواب، اشاره کرد به من، که میخواستم بگویم:
آب، بیت اول محرم است.
و گفت: غذای روضه با تو است که شور را شروع نمودهای.
حال؛ شیرین، تمام کن!
و گفتم:
گ ،گِلِ محبت وجودتان.
چ ،چای و قند روضه تان.
پ، پلو وَ قیمهی ظهرتان.
ژ، ژرفنای نگاهتان.
و تمام کرد این ضیافت قشنگِ آب و شعر و روضه را !
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا، حسین
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکند
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر
با این عمل معامله ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وآنگه سرادقی که ملک مجرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
سلام بچه ها یه کم دلم گرفته بود گفتم بیام اینجا و حالا اومدم و الان دوست دارم یه چیز از خودم بذارم .
صبح بود که اینارو نوشتم بعد از خواب گفتم شاید با اومدن اینجا یه کم اروم بگیرم و بعد برم سر درسها آخه خیلی مشکل شدنه
امتنحان قبلی رو خوب ندادم یعنی اون نمره ای رو که انتظار داشتم نمی تونم بیارم البته این چیز تازه ای نیست آخه محمد همیشه اینطوره همیشه حق خودشو بیش از اون چیزی که تو دست داره می بینیه به قول مامانم زیادی از خودم انتظار دارم چه کنم اینم از خصوصیات منه
اگر اخر نمره رو هم بارم بازم حس می کنم باید بیشتر می اوردم !!!!!!!!!!!!!
حالا از این حرفا که بگذریم بذارید تراوشات مغز خودمو الان برا تون بذارم یادتون باشه هرچه دوست دارید گیر بدیدن آخه دوست دارم کل کل کنم !!!!!!!!!!!!!
دلم می خواد داد بزنم | |
همینجا فریاد بزنم | |
بگم دلم تنگ برات | |
به خاطر ناز نگات | |
بگم چقدر خسته شدم | |
اسیر پا بسته شدم | |
بگم بیا اینجا بمون | |
همیشه با من تو بمون | |
بگم از اون مهر و و وفا | |
جا بزاریم رسم جفا | |
دلی که پر پر میزنه | |
همینجا او جون میکنه |
خوب اینم از گفته امروز من
ببینیم چی پیش بیاد نظر یادتون نره ها
می بینمتون به امید دیدار
سلام بچه ها
اره شاید چون هیچ چیز قطعی نیست پس منم میگم شاید تا یه روزی کسی نگه اهای محمد چرا بد قول شدی
یه مدت مدید بود نمی شد بیام یه حسی بود ولی قصد کردم دوباره برگردم و دوباره جون بگیرم آخه وقتی با شما ها هستم روزگار بهتر میگذره همین شد که اومدم و همه رو دعوت کردم حالا نوبتی هم باشه نوبت معرفت شماهاست من که وظیفه خودمو انجام دادم
بعدشم بگما من از این به بعد فقط کسای رو که اومدن و سر زدن دعوت می کنم کلی هم حرف دارم که برا تون از این به بعد می نویسم
البته من معمولا شبا میام یه چیز در حدود ساعتای ۳ یا ۴ اینم فقط چون این زمان رو برا نوشتن دارم قبل از اینم یه چند تا پست گذاشتم واسه دست گرمی که فکر کنم ارزش خوندن داشته باشه اگر خوندین برا اونا هم نظر بذارین
این متن رو هم برا شما میذارم تا یه کم استفاده ببرید و شاید ...
دوستون دارم تا فردای بهتر
و اما شاید !!!!!!!!!
آسمان آبی است؛شاید بهار با توشه ای از شادی از دور دست ها سو سو می زند؛
شاید
هنوز هم رودها خروشانند؛شاید هنوز هم ماهیان تشنه در دریا های خشک
به چشم می
خورند؛؛؛....
ما که از روی حسادت شما را در چاه نینداختیم؛
ما که جامه ی خون
آلود شما را به یعقوب نشان ندادیم؛......
یوسف یعقوب گم شد ؛ یعقوب از شدت گریه
ز دوری یوسف چشمانش کور شد؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
یوسف ما غایب شد ؛ از شدت گناه چشم و
گوشمان بسته شد؛؛؛؛
به ما که گنه کاریم نه؛ به یعقوب ؛ به سر بریده ؛ به سینه
شکسته رحم کن و باز آی؛؛؛
یوسف گم گشته باز آید به کنعان ؛غم مخور
کلبه ی
احزان شود روزی گلستان ؛غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود ؛