باد می زد شانه بر زلف سکوت
<< خضر فرخ پی کجا باد و باران را چه شد؟ >>
افتاب امد کنار در نشست و گریه کرد
<< مهربانی های یاران را چه شد؟ >>
در شلال گیسوان یار دلها خفته اند
پس کجا رفتند
<< اواز هزاران را چه شد؟ >>
هر ستاره سوخت در این اسمان یادش بخیر
در میان کوچه ؛ خواندی
<< میگساران را چه شد؟ >>
چشم نرگس در فراق چشم تو در خاک خفت
خاک را ؛ اخر چه امد
<< روزگاران را چه شد؟ >>
در شب ما ؛صبح هرگز برنتابد تابناک
در کنار هر دریچه
<< تک سواران را چه شد؟ >>
روزگاری جان مان در اتش عشقی بسوخت !
من به خاکستر نشستم
<< هوشیاران را چه شد؟ >>
اسمان ارزومندان چو رنگ شب گرفت
بانگ تلخ گریه امد ؛
<< باد و باران راچه شد؟ >>
در جهان سرد غربت ؛ صد پر پروانه سوخت
پر شکسته ریختند بر خاک
شمع ها خاموش شد ؛ هان
<< گلعذاران را چه شد؟ >>
موج موی سوگواران در ستیغ شانه خفت
لاله ها چون دل سیه ماندند ......................
( مهدی اخوان لنگرودی )
من دیگه چیزی نمی گم این شعر همشو گفته
ایول خسته نبا شی وبلاگت عا لیه عالی
سلام
این نظر لطف شماس
به امید دیدار