حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

پاک و آبی مثل شیشه

پاک و آبی مثل شیشه
قلب تو باشه همیشه
برای یه لحظه لبخند
تک و تنها دل نمی شه
شیشه های خونه ما
شیشه های مات از غم
شیشه های دل شکسته
سنگ غم شکسته از درد
خاطرات روی شیشه
وقتی شیشه ها بخارن
چه قشنگه با تو اما
بنویسم از نگاهم
یکی گفت شیشه ها اما
قلبی تو سینه ندارن
سنگ و سردن مثل یخ ها
چاره ای جز این ندارن
ولی اما توی سرما
توی برف و توی کولاک
وقتی شیشه ها بخارن
یه غمی تو سینه دارن
می نویسم روی شیشه
خاطرات تو و اون روز
روزای با تو و ابری
مثل باریدن هر روز
می نویسم که تو رو باز
می بینم میون خوابم
می دونی مثل قدیما
عاشق سیب گلابم
می نویسم با همبن دست
روی این بخار شیشه
با تموم جون و دل باز
هنوزم عشقت رو دارم
ولی اما چه عجیبه
شیشه ها که دل ندارن
شیشه های مات و مبهوت
شیشه ها که غم ندارن
چرا پس گریه می کردش
شیشه شکسته گاهی
وقتی از دلم می گفتم
روزگاری , خاطراتی
می دونی یه رازی امشب
شده افشا روی شیشه
راز دلشکستگی ها
میون من و یه شیشه
کی می گه قلبی ندارن
شیشه ها میون سینه
کی می گه عشقی ندارن
مثل آدم دل شیشه
برای یه لحظه لبخند
من و شیشه غرق نوریم
غرق احساس دوباره
مهمون یه آسمونیم
رنگ شیشه ها خیاله
پشت شیشه ها نگاهه
بنویس حرف دلت رو
تا که شیشه ها بخاره

راستی گوینده این شعر رو هم نمی شناسم
دوست داشتین نظر بدین و خوشحال کنید مارو تا دیدار بعد فی امان الله

آخرشه(گریه)


مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست
داشتند.
زن: یواش تر برو, من می ترسم.
مرد : نه, اینجوری خیلی بهتره.
زن : خواهش میکنم, من خیلی می ترسم.
مرد : خوب, اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن : دوستت دارم, حالا میشه یواش تر برونی.
مرد : منو محکم بگیر.
زن : خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد : باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری, آخه نمیتونم
راحت برونم. اذیتم میکنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه
آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد, یکی از دو سرنشین
زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون
اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای
آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می
یابد که نفس آدمی را می برد.

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی

چنان دل کندم از دنیا

چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش
که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج میخواهی
! تماشا کن! تماشا کن
دروغین بودم از دیروز
مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر
نمیگرید به حال من
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده
از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفتری خالی
قلم خشکیده در دستم
شگفتا از عزیزانی
که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی
پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن
چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردم که هم دردند

بدانید که...

به آسانی می شود در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد،ولی به سختی می شود در قلب او جایی دست و پا کرد.
به راحتی می شود در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد،ولی به سختی می شود اشتباهات خود را یافت.
به راحتی می شود بدون فکر کردن حرف زد،ولی به سختی می شود زبان را مهار کرد.
به راحتی می شود کسی را که دوست داریم از خود برنجانیم،ولی به سختی می شود این رنجشرا جبران کرد.
به راحتی می شود کسی را بخشید،ولی به سختی می شود از کسی تقاضای بخشودگی کرد.
به راحتی می شود قانون را تصویب کرد،ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.
به راحتی می شود به رویاها فکر کرد،ولی به سختی می شود رویایی را به دست آورد.
به راحتی می شود به کسی قول داد، ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.
به راحتی می شود دوست داشتن را به زبان آورد، ولی به سختی می شود آن را نشان داد.
به راحتی می شود اشتباه کرد، ولی به سختی می شود از آن درس گرفت.
به راحتی می شود دوستی را با حرف حفظ کرد، ولی به سختی می شود به آن معنا بخشید.
و در آخر:
به راحتی می شود این متن را خواند، ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.

مغزم خالی است

مغزم خالی است
چشمهایم دیگر نمی بینند
دیگر نمی خواهند که ببینند
شمهایم ناامید شده اند
افسرده و خالی . . .
دیگر نمی گردند
از دیدن خسته شده اند
زخم ها عمیق است و خوب ناشدنی
دردها زیادند و فراموش ناشدنی
ـ اما . . .
هنوز احساس میکنم خدا همین نزدیکیست