چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست مرا در اوج میخواهی ! تماشا کن! تماشا کن دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال من همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم دلم چون دفتری خالی قلم خشکیده در دستم شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
مرسی... ما که هنوز هستیم... کهولت سنه دیگه...اشتباه تایپیم رو برده بالا!!! یاد ساینا بخیر... ... بگذار اینچنین بشناسد مرد در روزگار ِ ما آهنگ و رنگ را زیبایی و شُکوه و فریبندهگی را زندهگی را. حال آنکه رنگ را در گونههای زرد ِ تو میباید جوید، برادرم! در گونههای زرد ِ تو وندر این شانهی برهنهی خونمُرده، از همچو خود ضعیفی مضراب ِتازیانه به تن خورده، بار ِ گران ِ خفّت ِ روحاش را بر شانههای زخم ِ تناش بُرده! حال آنکه بیگمان در زخمهای گرم ِ بخارآلود سرخی شکفتهتر به نظر میزند ز سُرخی لبها و بر سفیدناکی این کاغذ رنگ ِ سیاه ِ زندهگی دردناک ِ ما برجستهتر به چشم ِ خدایان تصویر میشود...
هی! شاعر! هی! سُرخی، سُرخیست: لبها و زخمها! لیکن لبان ِ یار ِ تو را خنده هر زمان دنداننما کند، زان پیشتر که بیند آن را چشم ِ علیل ِ تو چون «رشتهیی ز لولو ِ تر، بر گُل ِ انار» ـ آید یکی جراحت ِ خونین مرا به چشم کاندر میان ِ آن پیداست استخوان; «شاملو» ... امضا : نقطه نویس ۱۷ساله از تهران
خواهش می کنم اره ولی ای کاش دوباره می دیدیمشان تا دیدار ها تازه می شد حقیقت دلمون براش تنگ شده برای مهربونیاش و ... یا اون دوست بخیر
عشق است ٬ داریوش.
سلام عزیزم
خیلی توپ بود.
صبح خوبی داشته باشی
موفق باشی
دوممممممممممممممممممودیدی دوم شدم خیلی قشنگه بود بابا کمی تحویل.شوخی کردم. اپ کردم منتظرتما..درپناه اووو...
مرسی محمد جان.
حتماً می نویسم.
مرسی که سر زدی بهم.
ضمناً این شعر هم فوق العاده زیبا بود.
فقط اسمی به جا مانده
از آنچه بودم و هستم!!!
...
امضا : نقطه نویس ۱۷ ساله از تهران
مرسی...
ما که هنوز هستیم...
کهولت سنه دیگه...اشتباه تایپیم رو برده بالا!!!
یاد ساینا بخیر...
...
بگذار اینچنین بشناسد مرد
در روزگار ِ ما
آهنگ و رنگ را
زیبایی و شُکوه و فریبندهگی را
زندهگی را.
حال آنکه رنگ را
در گونههای زرد ِ تو میباید جوید، برادرم!
در گونههای زرد ِ تو
وندر
این شانهی برهنهی خونمُرده،
از همچو خود ضعیفی
مضراب ِتازیانه به تن خورده،
بار ِ گران ِ خفّت ِ روحاش را
بر شانههای زخم ِ تناش بُرده!
حال آنکه بیگمان
در زخمهای گرم ِ بخارآلود
سرخی شکفتهتر به نظر میزند ز سُرخی لبها
و بر سفیدناکی این کاغذ
رنگ ِ سیاه ِ زندهگی دردناک ِ ما
برجستهتر به چشم ِ خدایان
تصویر میشود...
هی!
شاعر!
هی!
سُرخی، سُرخیست:
لبها و زخمها!
لیکن لبان ِ یار ِ تو را خنده هر زمان
دنداننما کند،
زان پیشتر که بیند آن را
چشم ِ علیل ِ تو
چون «رشتهیی ز لولو ِ تر، بر گُل ِ انار» ـ
آید یکی جراحت ِ خونین مرا به چشم
کاندر میان ِ آن
پیداست استخوان;
«شاملو»
...
امضا : نقطه نویس ۱۷ساله از تهران
خواهش می کنم
اره ولی ای کاش دوباره می دیدیمشان تا دیدار ها تازه می شد
حقیقت دلمون براش تنگ شده
برای مهربونیاش و ...
یا اون دوست بخیر
سلام ببخشید این کدوم آلبوم داریوشه؟
سلام
شرمنده نمی دونم
به امید دیار