حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

اللهم انی اسئلک فیه ما یرضیک

از منزلی دیگر گذشتم

 به تو نزدیک شدم یا دور؟

این است پرسشمان اینک

اکنون کجا ایستاده ایم؟

و نسبتمان با تو چیست؟

راه یا فته ایم یا راه گم کرده ؟

این درست است که مقصد و مقصودمان تو بوده ای

 لیک گفته بو دندمان :

گمان مبرید راه چندان روشن است و هموار که

به راحتی طی طریق توانید کرد.

که اگر چنین بود ، این همه روندگان نارسیده

ـ در حوال جاده ـ این چنین واله و حیران نبودند.

ما نیز چندان که طول راه به قدمهای همت کوتاه می کنیم

در دایره تردیدهای خویش نیز در تردیدیم.

چشمی به حال خود و چشمی به دست یار ـ در نوسانیم در بین خوف و رجا ـ

طمع به رضوان رضایتت بی تابمان می کند و آگاهی مان به رسوای های خویش بی قرار .

باران رضایتت چنان زاینده و آبر کرامتت چنان گسترده که

می شاید در راه رضایت دل به دریا زنیم پا در راه نهیم

و دست به دعا بر آریم , که :

اللهم انی اسئلک فیه ما یرضیک.

آره رمضان امسالم مثل هر سال دیگه داره می گذره و داره میره ، نمی دونم چقد برای ما برکت و خیر داشت .

 

حرفی از اعماق جان

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
***
گر چه دانم که بجای نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
***
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
***
چون صبا با تن بیمار و دلی بی طاقت
بهوا داری آن سرو خرامان بروم
***
در ره او  چو قلم گر بسرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
***
نزر کردم گر از این غم بدر ایم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
***
بهوا داری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید در خشان بروم
***
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
***
ور چو حافظ ز بیان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
***

برداشت آزاد !!!!!!!!!!!!!!!!!

از باغ می برند چراغانیت کنند

تا کاج جشنهای زمستانیت کنند

*****

پوشیده اند صبح تورا ابر های تار

با این بهانه که بارانیت کنند

*****

یوسف به این رها شدن از چاه . دل مبند

این بار می برند که زندانیت کنند

*****

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی

شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

*****

یک نقطه بیش فرق بین رحیم و رجیم نیست

از نقطهای بترس که شیطانیت کنند

*****

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ای است که قربانیت کنند

*****

 خود شعره به اندازه کافی حرف دل رو بیان می کنه .

لازم نیست من با بیان ناقص خودم افکار عزیزان را مشوش کنم .

پس شما رو با شعر تنها میزارم.

نظر یادتون نره!!!!!!!!

بای.

مرگ یک ....

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زادو فریبا بمیرد

******

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور وتنها بمیرد

******

در آن گوشه آن سال غزل خواند آن شب

که خود در میان غزل ها بمیرد

******

گروهی بر آن اند که که که این مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

******

چو روزی ز آغوش دریا بر آمد

شبی هم در آغوش در یا بمیرد

******

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

******

تو در یای من بودی آغوش وا کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

 

 

شب استو سکوت است آه استو من

دل دیوانه من بهانه گیر است هنوز
دپرس شده و خمار یار است هنوز
در گاه صحر به قیل وقال است هنوز
زودی تو بیا که دل فکاراست هنوز

کمال عشق

امشبم یه شب دیگه است شب ۲۱ رمضان ۲۱شب مثب ابر بهاری چنان باسرعت گذشت که انگار اصلا نیامده بود

دل ادم یه کم میگیره ادم غصه دارمیشه مگه آدم چقدر عمر میکنه نهایتش ۵۰ یا ۶۰ سال با این حساب یک سوم این عمر سپری شده گذشته .

شهادت مولی موحدان علی ابن ابی طالب علیه اسلام روهم به شما دوستان گرام تسلیت عرض می کنم و این شعر رو به شما عزیزان نثار می نمایم

کمال عشق

بیا ای دوست تا باهم بسوزیم                   چو شمع محفل ماتم بسوزیم

من و تو سوگوار یک عزیزیم                        بیا تا هردو در یک غم بسوزیم

بیا چون شمع و چون پروانه باشیم                 به گرد هم بررای هم بسوزیم

بیا با محرمان دمساز گردیم                             چرا از طعن نامحرم بسوزیم

چو می خواهی در ان عالم نسوزی             همان بهتر در این عالم بسوزیم

به خورشید محبت ره توان برد                   اگر یک صبح چون شبنم بسوزیم

چو می باید بسوزد سینه بگذار                            بیاد عترت خاتم بسوزیم

کمال سوختن عشق علی است                      مبادادر عزایش کم بسوزیم

نسوزد آفتاب حشر مارا                                     اگر از داغ او یکدم بسوزیم

(محمد)باز از سوز جگر گفت                             بیا ای دوست تا باهم بسوزیم 

دوستان دیگه وقت رفتنه توقف جایز نیست .

بریم ببینیم میشه خودمونو احیا کنیم یا فقط شب رو احیا میکنیم

حرف از رفاقتی که پاره پاره شده !!!!!!!!!!!!!!

دیروز بود داخل نظرات یه نظری رو می خوندم کهالبته نامفهوم بود ولی یه چیزی داشت که برای من مهم بود اونم اسمی بود که یه عمری رو با مالک اون اسم گذرونده بودم .درست حدث زدید عباس رفیقی که آخر کار نامرد از کار در اومد . فکرومو دیروز تا حالا مشغول کرده بود تا امروز صبح این کلمات به ذهنم برخورد کرد و منم نگاشتمشون و اون اینه شاید روزی گذرش به اینجا رسید و اینا رو خوند خدارو چه دیدید  (قربان شما یه عاشق با کس)

ای تو که تنهام میزاری
می خوام که از توبخونم
از همه بی مهریات
از همه نامردیات

یادت میاد اون روزی رو
که دیدمت توی کوچه

تو کوچه نه توی بیابون خیال
توی بیابونی که همش ساخته شد از حرف همه

داد می زدی می خوندی از
تنهای یو بی کسی هات

تا که تو دیدی این منو
جون گرفتی مثل یاس

اما دیگه گذشته اون
روزای تلخ انتظار

دیگه میگی برو عمو
دیگه دوست من ندارم

می خوام دیگه روی تو رو
از توی قلبم بکنم

دیدی فراموش کردنا
این روزا چه راحت شده (راحت تر از خوردن یک لیوان آب ناقابل)

خوب برو اشکال نداره
اگر که دوست داره خدا پشت وپناه توباشه

یادت باشه که من همونم که یه روز
اومده تودم پیش تو تا تورو از تنهایی یات نجات بدم ای بی وفا

یادم نمی ره این همه نامردیاتو ای عزیز
ولی تو اینم حکمتی ست که من باید یاد بگیرم

که توی این دوره زمون کم گیر میاد رفیق خوب
کسی که اعتمادتو خوب بتونه جلب بکنه

دیگه شکستی قلبمو
تو ای عزیز بی وفا

اما بدون نامردی هم
حدی داره ای بی وفا

منم همون محمد شش سال گذشته ای عزیز
ولی نبودی تو همون عباس خوش قلب و عزیز

یادتباشه شکستی ام
یادت باشه کردی منو مثل همون خاکه شیر

ببین بزار تمام کنم
حرفای توی دلمو

دوست ندارم که بیش از این
در فکر تو قوته خورم

آخه نداری ارزش اینهمه وقت گذاشتنو
اینها همش حرفای یک عاشق دل شکسته بود

حالا که به اینجارسید
پس سخن کوتاه باید وسلام