حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

چه بخوای چه نخوای یه جاش باید بلنگه !!!!!!

یه جاییش بالاخره باید بلنگه !!!! 

چون تو یه جاییت می لنگه !!!! 

اگر امروزم نلنگه !!!!! 

فردا بیش تر از امروز می لنگه !!!!!!! 

پس چه بهتر که همین امروز یه جاییش بلنگه !!!!!!!!!!!!!!!! 

حالا به نظر شما بهتره کجاش بلنگه ؟؟؟؟؟؟ 

من که میگم هر جاییش که می لنگه بلنگه به جزخود خودش!!!!!!!!!!  

آخه هر جاییش که بلنگه میشه درستش کرد به جز خودش که اصله !!!!!!!!!!!!! 

حالا هر کی فهمید من چی میگم بگه تا بقیه هم بفهمن !!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

به امید روزی که نه ما جاییمون بلنگه  اون جاییش بلنگه که این محاله !!!!! 

ژس به امید کمتر لنگیدن  

به کجا چنین شتابان !!!!!!!!!!!!!!۱

سلام به همه من جمله خودم کلی وقته با خودم خلوت نکرده بودم  حتی فرصت نشده به خودم فکر کنم  چه برسه به اینکه بخوام با خودم حرف بزنم !!!!!! اشتباه نکنیدنه دیونه شدمه و نه خل و چل ولی دوست دارم با خودم یکی دوساعتی رو درست و حسابی گپ بزنم !!!!!!! تا دلم باز شه   

یک هفته ای بود که مسافرت بودم تو این صفر یه سری چیز رو خوب درک کرم  

نمی دونم شاید شما هم مثل من باشید وقتی داخل ماشینی میشینید و قصد مسافرت طولانی می کنید دوست دارید پارو رو پدال گاز چنان بفشارید که ماشین به پرواز در بیاد جالب اینه که دوست ندارید هیچ وقت به مقصد برسید جالبه با نهایت سرعت به مقصد نرسیدن !!!!!!!!!!!!! این از اون حرفاست که تو کوزه هیچ عطاری پیدا نمیشه !!!! ولی این حال و روز همه ما ادماست میگید چطور یه کم صبر کنید تا براتون بگم !!!! متوجه هستید که بعد از اینهم عجله برا رسیدن به مقصد چه کاری می کنید ؟؟؟ هیچی واقعیت ماجرا همینه هیچ کاری انجام نمیدید به جز لم دادم و بی خیالی طی کردن  

 فکر می کنید تو این روزگار هر چه با سرعت بیشتری حرکت کنید اخرش از کجا سر در میارید ؟؟؟؟ هر چه جلو تر برید به جای نمی رسید !!!!! شاید بگید نه مار مطمئنن می رسیم ولی خدا می دونه ادما همه بالا خره یه جا درجا می زنن و از اونجا جلو تر نمی رن  و اون محل درجا زدن همون جاییه که قانع میشن همون جایه که خسته میشن حالا چرا خسته میشن ؟؟؟؟ معلومه ادما یه روزگاری زیادی سعی می کنن و بع فکر می کنن به هدف رسیدنه بی خیال میشن   

نمی خوام بگم نبای سعی کرد نباید با سرعت نور حرکت کرد می خوام بگم تو این جریان سریع گذر عمر یه وقتای هم باید ترمز کرد و یه سوال اساسی رو از خودمون باید بپرسیم و اون سوال اینه  

به کجا چنین شتابان ؟؟؟؟ قراره با این عجله به کجا برسیم شاید با جواب دادن به این سوال به اون درجا زدن نرسیم شاید متوجه بشیم برا این حرکت مثل برق و باد باید هدفی هم داشته باشیم هدفی که با این عجله ما سازگاری داشته باشه هدفی که اخرش به قانع شدن منتهی نشه اره بچه ها تو این روزگار مشکلی که خیلی از ما داریم همین هدفه که نداریم فکر میکنیم اگر به مال و منال برسیم به هدف خودمون رسیدیم که اگر این باشه سخت در اشتباهیم  

امروز پای حرف دل استادمون نشسته بودم حرفی رو زد که از او انتظار شنیدن این حرفارو نداشتم  

می گفت من اگر عقل امروزکو داشتم اصلا درس نمی خوندم !!!!!! استادی که برا ما یه جورای الگو بود الگوی از تلاش و زحمت زیاد در راه کسب علم ؟!؟! 

 هر چه فکر کردم فقط یه نتیجه گیری تونستم بکنم !!!! استاد ا برا این تحصیل هدفی نداشته جز رسیدن به مال و دارایی جز پول هدفی نداشته !!!!! که این خیلی بده خیلی خیلی   

بهش گفتم درسته پسر دایی شما تا سوم ابتدای بیشتر نخونده ولی الان سرمایه داره  

درسته پسر عموی شما به زور تونسته مدرک پنجم ابتدای بگیره ولی الان خر پول شده ولی ایا فکر می کنی لذتی که اونا از پولشون می برن بیشتر از لذتیه که خود تو می بری  

فکر می کنید جوابش چی بود ؟؟؟؟؟ اقرار کرد لذتی که خودش می بره بش از اوناست ولی باز هم حسرت اونارو می خوره  

شما فکر می کنید چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اخرش یه روزی میزنم به سیم اخر

آرزومه که یه لحظه      روبروی من بایستی
آخه قلبم نگرونه       توی شهری که تو نیستی

      تو خیال کن آدمای      همه دنیا تو یه شهره
      توی شهر بی تو اما      دل من با همه قهره

توی شهری که تو نیستی      همه جارو غم گرفته
هر کجا رفتی صدام کن       عزیزم دلم گرفته

     شدم اون غریبه ای که      تو نباشی نمی ارزه
     دارم از نفس می افتم      مثل یک گیاه هرزه

خواهم رفت

آرام و آهسته خواهم رفت به دورها جایی که اثری ازمن نباشد جایی که نفس کشیدن را از یاد خواهم برد در کویری سوزان در انتهای یک قرن درابتدای یک حس در اواسط سرنوشت، من خواهم مرد، معصومانه و پاک در خاکی یخ زده در فصلی دور از گرما، تنها خواهم مرد. مزار خود را سر پناه کبوتران بی‌آشیانه خواهم ساخت، در زمستان سرد و بی روح، گرمای تابستان را به آنان خواهم بخشید، خاطراتم را باقی خواهم گذاشت برای آنان که مرا دوست می‌دارند.
من خواهم مرد با امید اینکه شاید بر مزارم گل سرخی بروید، خدایا اگر سهم من این است که آشیانه‌ای برای کبوتران بی‌بال شوم پس زمانی که کوچ پرستوها رسید به آنان بگو به هر قاصدکی رسیدند داستان مرا بگویند که زمان طولانی است منتظر آنان هستم، به تمام فرشته‌ها بگو بوی گل مریم را برایم بیاورند به آنان بگو که عاشقانه گل‌های مریم را دوست می‌داشتم به تمام مرغان عشق بگو که چقدر عاشق پرواز بودم به صدف‌های دریایی بگو مرا همیشه بیاد داشته باشند، به ماهیان بگو موج‌ها را نوازش کنند بگو که فرشته‌ها بر بالای دریا به استقبالم بیایند بگو که آنان می‌آیند بگو کوچ پرستو‌ها در فصل باز شدن گل‌های سپید زیررنگین کمان خواهد بود(خدای بزرگ بگو که منتظرمی؟)

هرگزنخواب کورش

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید،البرز لب فرو بست

حتی دل دماوند،آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت

رستم در این هیاهو،گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید

زیرا دل سپاهان،نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما،تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد

نادر! ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد

دارا ! کجای کاری، دزدان سر زمینت

بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است

اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد

کوآن حکیم توس ، شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش، ای مهرآریایی

بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد 

 

منبع : masoud009 نازنین

فعلا داشته باشید تا شاید یه چندی دیگه بیام و بگم

روی دیگه سکه !!!!!!!!!!!!

طبق عادت همیشگی یه سر به دکه روزنامه فروشی زدم پرسیدم اقا جام جم داری گفت اره یه کم گشتم دیدم پیدا نمی کنم گفتم اقا این جام جما رو کجا گذاشتینه گفت اون بیرون دم در رفتم یکی برداشتم یه نگاهی انداختم ببینم ویژه نامه داخلشه آخه من همیشه این روزنامه رو یکشنبه ها میگیرم فقط برخاطر ویژه نامه هاش دیدم بود دست کردم داخل جیبم یه هزار تومنی در اوردم دارز کردم سمت فروشنده دستشو اورد که بگیره بعد مثل این رق گرفته ها دستشو عقب کشید پرسیم چی شد  !! گفت خورد بده

یه کم جیبارو وارسی کردم دیدم خرد تر از هزار تومن ندارم گفتم شرمنده اقا ندارم گفت نمی دونم اگر روزنامه می خوای باید خورد بدی !!!!!!!!!!

یه کم فکر کردم گفتم خوب اشکال نداره ژس بقیشو مجله میگیرم !!!!!!!!!!!!!!! یه کم منظره مسخره ای پیدا کرده بود بقیشو مجله می برم !!!!!!!!!!!!!!! یه روزی یه کسی بود که خیلی دوسش می داشتم همیشه می گفت برو مجله موفقیت بخر بخون یه کم احساس پیدا کنی شاید اون لحظه همین حرف او بود که باعث شد اون مجله رو به عنوان بقیه پولم بگیرم

نشستم داخل ماشین !!! من که راننده نبودم پس می تونستم قبل از هرچیز ویژه نامه رو. بخونم بعد مجله

از شانس امروزمون این ویژه نامه حرف حساب که نداشت رفتم سراغ مجله شروع کرم به خوندن قبلنا دوست داشتم این مجله رو بخونم گاهی هم می خوندم یه جورای به ادم حال می داد امروزم  اول رفتم سراغ صفحه ۶ خیلی قشنگ بود بعد سخن سر دبیر این دیگه از اون یکی پر مفهوم تر تا اخرش خوندم البته مثل دوران ابتدای بعضی جاهارو تقلب می کردم گاهی چند سطر رو جا میذاشتم و حالا دیگه ولی امروز یه حس دیگه ای بهم می داد از یه طرف صدای اهنگای قدیمی !!!!! میگم قدیمی چون زیاد گوششون دادمه برام تکراری شدنه هر چند تازه از تنور در اومدنه ولی خوب این جوریاس دیگه از یه طرف صدای باد داخل ماشین آخه هوا خیلی گرمه و از یه طرف این مجله که از رو اجبار خریدم کلی بهم فاز داد حالا همین شد که گفتم بیام یکی از اون شعرهای که اساسی به دلم نشست رو بذارم و برم تا بعد دوباره برگردم

منظره

امشب که از ان باغ دلت دل کندم

انگار به احساس خودم می خندم

حالا که به ذهن من میان بر زده ای

این بار ره فاصله را می بندم

*******

این خاطره سبز بهاری از توست

این پنجره رو قناری از توست

هر روز دلم زغصه ای می ترکد

این منظره سرخ اناری از توست


بچه ها به خدا من بی معرفت نیستم همه رو لینک کردم همه نظر ها رو هم خوندم اگر تایید نمی کنم بذارید به حساب خود خواهی من دوست دارم فقط مال خودم باشه نه کس دیگه ای

بهم اجازه میدین؟؟؟

دوستون دارم می بینمتون

راستی سلام!!!!!!!!!!!

به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست

 

غُنوده کعبه و اُمّ القری به بستر خواب

ولی به دامنِ غارِحرا دلی بیتاب

نخفته، شب همه‏شب، دیده ی خدابینش

زِ دیده رفته به دامن، سِرشکِ خونینش

که پیک حضرت دادار، جبرئیلِ اَمین

عیان به منظر او شد، خطاب کرد چنین:

«بخوان به نام خدایی که ربّ ما خَلَق است

پدیدآور انسان زِ نطفه و عَلَق است

بخوان که رَبّ تو باشد زِ ماسوا اَکرم

که رَه نمود بشر را، به کار بُردِ قلم»

به گوش هوش چو این نغمه ی سروش شنید

هزار چشمه نور از درون او جوشید

درون گلشن جانش شکفت رازِ وجود

گشود بار در آن‏دم به بارگاهِ شهود

درود و رحمت وافِر، زِ کردگار قدیر

بر آن گزیده ی یزدان، بر آن سِراج مُنیر

(شاعر: محمود شاهرخی)

تبریک گفتنم به این مناسبت را پذیرا باشید