منبع : masoud009 نازنین
فعلا داشته باشید تا شاید یه چندی دیگه بیام و بگم
طبق عادت همیشگی یه سر به دکه روزنامه فروشی زدم پرسیدم اقا جام جم داری گفت اره یه کم گشتم دیدم پیدا نمی کنم گفتم اقا این جام جما رو کجا گذاشتینه گفت اون بیرون دم در رفتم یکی برداشتم یه نگاهی انداختم ببینم ویژه نامه داخلشه آخه من همیشه این روزنامه رو یکشنبه ها میگیرم فقط برخاطر ویژه نامه هاش دیدم بود دست کردم داخل جیبم یه هزار تومنی در اوردم دارز کردم سمت فروشنده دستشو اورد که بگیره بعد مثل این رق گرفته ها دستشو عقب کشید پرسیم چی شد !! گفت خورد بده
یه کم جیبارو وارسی کردم دیدم خرد تر از هزار تومن ندارم گفتم شرمنده اقا ندارم گفت نمی دونم اگر روزنامه می خوای باید خورد بدی !!!!!!!!!!
یه کم فکر کردم گفتم خوب اشکال نداره ژس بقیشو مجله میگیرم !!!!!!!!!!!!!!! یه کم منظره مسخره ای پیدا کرده بود بقیشو مجله می برم !!!!!!!!!!!!!!! یه روزی یه کسی بود که خیلی دوسش می داشتم همیشه می گفت برو مجله موفقیت بخر بخون یه کم احساس پیدا کنی شاید اون لحظه همین حرف او بود که باعث شد اون مجله رو به عنوان بقیه پولم بگیرم
نشستم داخل ماشین !!! من که راننده نبودم پس می تونستم قبل از هرچیز ویژه نامه رو. بخونم بعد مجله
از شانس امروزمون این ویژه نامه حرف حساب که نداشت رفتم سراغ مجله شروع کرم به خوندن قبلنا دوست داشتم این مجله رو بخونم گاهی هم می خوندم یه جورای به ادم حال می داد امروزم اول رفتم سراغ صفحه ۶ خیلی قشنگ بود بعد سخن سر دبیر این دیگه از اون یکی پر مفهوم تر تا اخرش خوندم البته مثل دوران ابتدای بعضی جاهارو تقلب می کردم گاهی چند سطر رو جا میذاشتم و حالا دیگه ولی امروز یه حس دیگه ای بهم می داد از یه طرف صدای اهنگای قدیمی !!!!! میگم قدیمی چون زیاد گوششون دادمه برام تکراری شدنه هر چند تازه از تنور در اومدنه ولی خوب این جوریاس دیگه از یه طرف صدای باد داخل ماشین آخه هوا خیلی گرمه و از یه طرف این مجله که از رو اجبار خریدم کلی بهم فاز داد حالا همین شد که گفتم بیام یکی از اون شعرهای که اساسی به دلم نشست رو بذارم و برم تا بعد دوباره برگردم
منظره
امشب که از ان باغ دلت دل کندم
انگار به احساس خودم می خندم
حالا که به ذهن من میان بر زده ای
این بار ره فاصله را می بندم
*******
این خاطره سبز بهاری از توست
این پنجره رو قناری از توست
هر روز دلم زغصه ای می ترکد
این منظره سرخ اناری از توست
بچه ها به خدا من بی معرفت نیستم همه رو لینک کردم همه نظر ها رو هم خوندم اگر تایید نمی کنم بذارید به حساب خود خواهی من دوست دارم فقط مال خودم باشه نه کس دیگه ای
بهم اجازه میدین؟؟؟
دوستون دارم می بینمتون
راستی سلام!!!!!!!!!!!
غُنوده کعبه و اُمّ القری به بستر خواب
ولی به دامنِ غارِحرا دلی بیتاب
نخفته، شب همهشب، دیده ی خدابینش
زِ دیده رفته به دامن، سِرشکِ خونینش
که پیک حضرت دادار، جبرئیلِ اَمین
عیان به منظر او شد، خطاب کرد چنین:
«بخوان به نام خدایی که ربّ ما خَلَق است
پدیدآور انسان زِ نطفه و عَلَق است
بخوان که رَبّ تو باشد زِ ماسوا اَکرم
که رَه نمود بشر را، به کار بُردِ قلم»
به گوش هوش چو این نغمه ی سروش شنید
هزار چشمه نور از درون او جوشید
درون گلشن جانش شکفت رازِ وجود
گشود بار در آندم به بارگاهِ شهود
درود و رحمت وافِر، زِ کردگار قدیر
بر آن گزیده ی یزدان، بر آن سِراج مُنیر
(شاعر: محمود شاهرخی)
تبریک گفتنم به این مناسبت را پذیرا باشید
جالبه این وبلاگ هم شده برا خودش یه پا خونه ارواح نه کسی میاد و نه کسی چیزی میگه
یه روزی هم اینجا ابو رنگی داشت حالو هوای داشت حس و حالی داشت یه جورای ....
بی خیال همین جوریشم دوسش دارم خیلی زیاد فکر کنم اینم یکی از اون رفیقای باشه که هیچ وقت نمو ترک نمی کنه مثل خیلی ها نامرد نیست مثل خیلی ها بی وفا نیست و مثل خیلی ها بی معرفت نیست
می دونید چرا گاهی هستم گاهی نیستم ؟؟ می دونید چرا شدم یکی بود یکی نبود ؟؟؟ کسی نمی دونه ولی بذارید بگم آخه کسی نیست که بخونه کسی نیست که با خوندنش حالمنو بگیره یه روز بود یه روز گاری یه ادمی بود که دلو دینمو روبود یواش یواش شد تمام وجودم نه اینکه خودم خواسته باشم نه منم نفهمیدم چطور شد چه جوری شد که اینطوری شد فقط می دونم که این شد که گفتم با بودنش بهم نفس می داد و با نبودش مرگ تدریجی رو بهم هدیه می کرد وقتی بودم از خوشی بود و وقتی نمی تونستم باشم از ناخوشی !!!!
ولی باز اومدم بنویسم میدونید چرا ؟؟؟ چون این روزا به خودم فکر نمی کنم نه به اینی که هستم و نه به چیزی که دوست داشتم باشم فقط می دونم باید یه کاری بکنم یه کاری که باعث بشه حس کنم لااقل اگر برا خودم زن بابا بودم برا خیلی ها مهربون تر از مادر اگر برا خودم مفید نبودم لااقل برا خیلی ها مفید باشم و تنها دل خوشی منم همینه دوست دارم حالا که گاهی قراره بیام اینجا یه کم خودم باشم یه کم بشم همونی که بودم همونی که با بودن سنگ رو زمین بند نمی شد
و الان دیگه یه کم خودمم با همون ادبیات گذشته !!!!!!!!!!!
دوست دارم همه بچگیم اینجا باشه آخه این روزا نمی تونم بچبازی ها خودمو خارج از این محیط نشون بدم آخه زمان ازاد ندارم نمی تونم سر به سر کسی بذارم و نمی تونم اون پسر بچه شیطون همیشگی باشم که دوسش داشتم آره زندگی این روزا خیلی سخت شده بیش از همیشه ولی گله ای ندارم این سختی رو خیلی دوست دارم مکی دونید چرا ؟
چون این سختی رو خودم خواستم باشه خودم خاستم تابستونی داشته باشم که زمان ازاد زیادی برا فکر کردن نداشته باشم شاید تا الان زیادی فکر کرده باشم و الان زمان عمل به همه اون تفکرات باشه آره حتمی همین طوره از ۲۴ ساعت چیزی حدود ۱۰ ساعت سر کلاسم با یه استاد واقعا عالی ولی یه کم بد عنق هر چند این روزا با خودمون همراهش کردیمه ولی خوب عادت داره دیگه و ترک عادت موجب مرض ولی با همه این احوالات دوسش دارم بعضی وقتا دوست دارم ....
ولی خدای استاد خیلی خوبیه کمتر استادی دیدم با انیخصوصیات
۵ ساعت تو مسیر رفت و برگشت به کلاس و ۵ یا ۶ ساعت مطالعه درسی که استاد داده تا به خودت میای می بینی صبح شده در طول هفته باید با کم خوابی سر کنم ولی جمعه که شد یه خواب سیر میرم ۱۰ ساعت ژشت سر هم حالی میده که عمرا کسی تجربش کرده باشه
خیلی وقت بود حرف زیاد نزده بودم حالا دیگه حس می کنم این نیاز درونی رو براورده کردم
حالا دیگه تا یه روز دیگه که شاید یک ماه دیگه یا دو ماه دیگه و شاید دوروز دیگه باشه
بای بای بای
بهم نگید پسره خل شده یا دیونه
محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم
دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو
روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم
پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد
در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید
از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که
شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم
طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و
بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من شناساند و میدانم که
خشونت طبع و تند خوئی ترا بدبخت خواهد کرد
اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود را با تو
به پریشانی و بد ختی خواهم گذراند و بدون تو عمر خود را
در نهایت شادکامی طی خواهم کرد در نظر داشته باش که روح من
هیچگاه بتو رام نخواهد شد و نفرت و کینه ام پیوسته
متوجه تواست این نکته را باید در نظر داشته باشی و بدانی که
از تو میخواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانی که
این نامه را از صمیم قلب مینویسم و چقدر تاسف میخورم اگر
باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت نفرت از تو میخواهم
که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سراسر
مهمل و دروغ است و نمیتوان گفت که دارای
لطف و حرارت میباشد بطور قطع بدان که همیشه
دشمن تو هستم و از تو بشدت متفنر هستم و نمیتوانم فکر کنم که
دوست صمیمی و وفادار تو هستم
دوست خوبم
اگر می خواهی بدانی که راز این نامه چه بوده است نامه را یک بار دیگر یک خط در میان بخون .
روز پدر رو به بابای خوب دست و دلبازم تبریک میگم (هم اکنون نیازمند یاری سبز شما می باشیم)
——————————————————————-
ادامه مطلب ...