طالب یک لحظه دیدار رخ یاریم و بس
بنده ء چشمان شوخ و روی دلداریم وبس
روز بر در دیده داریم تا پیام آید ز دوست
تا سحر هر شب به یاد دوست بیداریم و بس
ناله دارم از جدایی همچو نی از سوز دل
کز فراق روی جانان زار و بیماریم و بس
روزها شب می شود در حسرت دیدار دوست
شام را تا صبح با یادش به سر آریم وبس
انتظار از حد گذشت و نامه ای نامد از او
همچنان دیوانگان رسوا در انظاریم و بس
نیستی که ببینی چگونه بی تو تنها درغروب دل نواز کوچه باغ عاشقی قدم می زنم
نیستی که ببینی شب بی تو غم آلود است
نیستی که ببینی برسرقرار پا به پای آن درخت چنار پیر شدم
نیستی که ببینی ابرهای عاشق چشمم در نبود تو بارانی است
نیستی که ببینی گلزار دلم مدتهاست که بیابان شده است وعطش ناک عشق توست
نیستی که ببینی لعل لبانم بی تو پای آن درخت چنارعشق را به همراه خود به خوابگاه ابدی می برد
ولی این را بدان شاخه گل رز تو هنوز در دلم سرخ است
سلام
سلام
چه شعره نازی
تا تونستم اومدم بخدا
ممنون از خبرت
ممنون از نظرت
سلام ...
علیکم سلام
اره من دوسش دارشتم
یه حالی به ادم میده
ببین نیومدی دیگه چرا قسم می خوری؟
الان که اومدی جا همه اون نیومدنات جبرا کردی
بعدشم یه چیز دیگه .
آمدم...
گویا دیر ...
...
امضا : نقطه نویس ۱۷ ساله
دیر امدی ولی چه خوب که امدی و این بهتر است
به تامید دیدرا