حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

خواهم رفت

آرام و آهسته خواهم رفت به دورها جایی که اثری ازمن نباشد جایی که نفس کشیدن را از یاد خواهم برد در کویری سوزان در انتهای یک قرن درابتدای یک حس در اواسط سرنوشت، من خواهم مرد، معصومانه و پاک در خاکی یخ زده در فصلی دور از گرما، تنها خواهم مرد. مزار خود را سر پناه کبوتران بی‌آشیانه خواهم ساخت، در زمستان سرد و بی روح، گرمای تابستان را به آنان خواهم بخشید، خاطراتم را باقی خواهم گذاشت برای آنان که مرا دوست می‌دارند.
من خواهم مرد با امید اینکه شاید بر مزارم گل سرخی بروید، خدایا اگر سهم من این است که آشیانه‌ای برای کبوتران بی‌بال شوم پس زمانی که کوچ پرستوها رسید به آنان بگو به هر قاصدکی رسیدند داستان مرا بگویند که زمان طولانی است منتظر آنان هستم، به تمام فرشته‌ها بگو بوی گل مریم را برایم بیاورند به آنان بگو که عاشقانه گل‌های مریم را دوست می‌داشتم به تمام مرغان عشق بگو که چقدر عاشق پرواز بودم به صدف‌های دریایی بگو مرا همیشه بیاد داشته باشند، به ماهیان بگو موج‌ها را نوازش کنند بگو که فرشته‌ها بر بالای دریا به استقبالم بیایند بگو که آنان می‌آیند بگو کوچ پرستو‌ها در فصل باز شدن گل‌های سپید زیررنگین کمان خواهد بود(خدای بزرگ بگو که منتظرمی؟)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد