حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

در این دنیا که نامردی مرام است مکن مردی که مردی هم حرام است ...

دوست داشتم چیزی می گفتم یا چیزی می نوشتم ولی نه هنوز زوده 

نمی دونم شما به جای من اگر روزی دوستی می داشتین که چندین سال باهاش بودین و همیشه سنگ صبور او بودین و از بد روزگار اونم به خاطر دلتنگی که داشتین حرف دلتونو به این ادم میزدین و بعد می دیدین که این رفیق نا رفیق به جای این که شمارو اروم کنه دست به تجسس در مورد شما بزنه و بخواد سر از کار شما در بیاره با هاش چه می کردین ؟ 

روزی بود روزگاری بود یه شب خنک تابستانه دوتا رفیق بودن که هر دوشون دلتنگ کسی شدن یکی از این دوتا دوست زیادی بهم ریخته بود از غم دوری کسی می سوخت و می ساخت و دذم نمی زد اون شب دید داره می ترکه نمی تونه تحمل کنه بهتر دید با دوستش صحبت کنه شاید اروم بشه یه کم تحمل این غصه براش اسون تر بشه سر صحبت رو باز کرد مثل رفیقش همونجور که گاهی اون براش حرف میزد اخه این دوستش تجربه زیادی داشت چند ساعتی حرف زد بعد احساس راحتی کرد تو اون لحظه می دونست این رفیق در حقش رفاقت نمی کنه ولی چاره ای هم نداشت می دونین چرا آخه اگر حرف نمی زد دیونه می شد با خودش گفت شاید این یه بار این رفیق در حق ما رفاقت کنه ولی افسوس ....  

و این همون رفیقیه که یه روزی از دوریش نالان و گریان شده بودم و این وبلاگ رو هم برا فراموش کردن همین رفیق زدم و امروز همین وبلاگ بهترین رفقا رو برا من جمع کرده رفقای که همه این حرفای منو می شنیدن ولی نامردی در حقم نکردن
به خدا می گم تار موی گندیده این رفقای اینجا رو به صد تا از این رفقای اینجوری نمی دم
می دونین جالبی این رفیق ما چیه ؟ این بنده خدا نمی تونه نبود منو تحمل کنه اخه ساده تر از من نمی تونه پیدا کنه کسی که بتونه همیشه تحملش کنه و مونس تنهاییاش باشه ٬ اگر امانت دار بودن و محرم اسرار بودن این روزا عین سادگیه من ساده ترین ادم روی زمین بودمه ولی تموم شد برا همیشه
بهش گفته بودم که اگر این شک من درست باشه همه بنای رفاقتم با هاش از هم پاره میشه ولی گوش نکرد و تاوان این بی توجهی رو  هم باید بپردازه
می بینمتان البته از این به بعد احتمالا بیشتر
تا دیدار بعد به خدا می سپارمتان

آزارم می دهی ... به عمد ...

آزارم می دهی ... به عمد ... اما من آنقدر خسته ام , آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ... نه گله ای نه شکوه ای حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است. دیگر چیزی برای دلبستن نمانده است . انتظار بی مفهوم است . نه کینه ای . نه بغضی . نه فریادی . فقط صدای چلک چلک باران این منم که روی وسعت دل زمین می گریم....

 

آزارم نده.............

زمزمه دلتنگی ساعت

می شنوی ؟ این زمزمه دلتنگ از خیالی دور را ؟
نه .....!
این صدای بم محزون، این کسی که چون من غریب غریبانه بس دلگیر می نالد
نمی دانم شاید از او که رفت
از او که شد و باز نیامد
از دل مشغولیهای من و تو می خواند
و شاید از من بی تو سخن ساز می کند
پس چرا چنین خسته ، دلشکسته ، بسته ؟!
تو هم اگر مثل او یاد روزهای تلخ رفته گرده ات را
تا کرده بود شاید .... شاید همین گونه می خواندی که او می خواند
او که خاکستر خاطره ها را بر هم می زند
او که از قشنگترین، ‌بهترین لحظه های رفته
صد سینه سخن دارد
او که خوانده و می خواند
آه ای زیباترین !
بی تو خاکسترم ...!

¯

       گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

شب میلاد تو ای دوست برایم میلاد همه خوبی هاست

سلام به همه برو بچ همیشگی هر چند این نبودن مدام من همه شمارو از من دور کرده ولی دوباره بر خواهم گشت البته با یه دنیا حرف جدید و ماجرای جدید دیشبی مثل خیلی از روزهای دیگه داشتم با یه رفیق قدیمی حرف دل می گفتم می دونم نمیشناسینش ولی باید بدونین کی و چی هست همون دفتری که من بهش میگم کشکول اخه همه ماجرای های من داخلش بدجوری نقش بسته و گاهی با خوندنش ساعتها به فکر فرو میرم آخه یه عالمیه اره همین که اخر دفتر داشتم تاریخ رو می نوشتم چیزی توجهم رو جلب کرد تاریخ ۶/۷/۸ نا خود اگاه نوشتم اینو می دونم سالش اشتباس ایراد نداره این همونی بود که توجه منو به تولد یکی از دوستان جلب کرد دوست که نه یه عشق بی پایان کسی که یه عالمه دوسش داشتم که دیگه نیست همین شد که خواستم بیام و این روز رو بهش تبریک بگم هر چند شاید هرگز اینجا نبینمش آخه در عالم واقع خواهم دیدش ولی اینجا .... 

 

روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو         

         کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو         

         درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم         

         بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم         

          میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم        

         از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم        

          من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون        

         چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون        

          به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم        

         هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم        

          تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم        

         اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم        

          کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش         

         بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش        

          با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک         

         با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک         

         عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک        

         فقط می خوان بهت بگن :.

.

.

.

     تولدت مبارک 

تولدت مبارک  

دوست دارم خیلی زیاد حتی اگر دلت نخواد  

 

 

مبارک مبارک تولدت مبارک

ببین طلوع چشمات به دنیا چه قشنگه

نگاه شیطون تو صمیمیو یه رنگه

روز تولد توست همه میگن مبارک

منم میگم عزیزم تولدت مبارک

گلا رو تو گلدون جا بدید باغچه ها رو آب پاشی کنید

همه کوچه هاچراغونی خونه ها رو نقاشی کنید

ماهو ستاره در نیان تو اومدی به جشنمون

میارزه برق چشم تو به نور سر تا پاشون

روز به این قشنگی هرگز کسی ندیده

صدای سازو آواز به آسمون رسیده

امروز فقط روز توست میخوام دنیا بدونه

برای اسم زیبات میخونم عاشقونه

تو آمدی به دنیا به قلب من نشستی

خوش آمدی عزیزم که عشق من تو هستی

منم تا دنیا دنیاست قد تو رو میدونم

امروز تولد توست از ته دل میخونم

تولدت مبارک مبارکو مبارک  

  

و حرف خودم به این عزیز
شب میلاد تو ای دوستشب میلاد همه خوبی هاست اسمان می خواند از برایم انگار !!!! 

تا بعد و نوشتنی دوباره به خدا می سپارمتان هر چند برگشتن من دور نخواهد بود همین روزاست این هفته نیام هفته بعد خوام امد  

به امید دیدار