کاش آن زمان که عشق در خانه قلب هامان رخنه می کرد اول اجازه می گرفت!.
کاش آن زمان که قلب تندتر می تپید اول از عقل فرمان می گرفت.
کاش آن زمان که نفرت به بارگاه قلبت هجوم می آورد از اشک من شرم داشت.
کاش آن زمان که می رفتی خاطره ی نگاه پر تمنایت را با خود می بردی.
کاش لحظه ای جای من بودی تا تلخی عشق و تنهایی را حس کنی.
کاش کوچک تر از آن بودم که در اقیانوس چشمانت غرق در احساس وجود شوم.
و ای کاش ... می فهمیدی دلخوش کردن به رد پای گنجشکان یعنی انتظار...
سلام من مجبور بودم بی خوابی بگشم چون منتظر کسی بودم
منتظربابام بودم چون مسافرت بود و ساعت ۲ و نیم می رسید البته امتحان هم داشتم ولی خونده بودم راستی امروز امتحان داشتی ؟؟؟ چه طور بود؟؟واسه ی وبلاگم هم بزار بعد از امتحانام
یادم رفت بگم متنی که نوشتی خلی توپه
موفق باشی.....بای بای
سلام
خوب دیگه گاهی این جوریام میشه
امتحانای من از شنبه شروع میشه ولی از اونجای که عادت ندارم شب امتحان همشو بخونم الان دارم می خونم تا قبل از امتحانات یکی دو باری همشونو خونده باشم
ایراد نداره بعد از امتحانات اون ایراد رو رفع می کنیم ولی بعد از امتحانات من که میشه ۲۶ دی اره
لطف داری به قول بچه ها اینم یه حرفی بود از اون اعماق وجود
حالا دیگه ....
خوب به امید دیدار