حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

من اعتراف میکنم که :

بعضی وقتا
میدونی یه چیزی هست ...
اما نمیدونی چقدر تو مخته
نمیدونی چقدر درگیر و وابسته ی اونی
نمیدونی که دقیقا چقدر داره عذابت میده
نمی دونی
احساس نمی کنی که چطور روحت داره خورده میشه
احساس نمی کنی که این مسئله چقدر داره لهت میکنه
نمیدونی چطور داره پیرت میکنه
یه موقعی
وقتی یه اتفاقی میفته
تازه میفهمی چقدر درگیری
چــــــــــــــــــــــــــقـــــــــــــــــدر
می فهمی؟
پیر شدنت رو احساس میکنی
صدای خوردن سوهان رنج و عذابو به استخونت حس میکنی
خورده شدنتو ، تموم شدنتو حس میکنی
مثل الان
خوب بودم ...
و نمی دونستم چقدر درگیرم
اما ...
الان بد درگیریم رو حس میکنم
آلوده ی آلوده ام

حرف دیروز

سلام بچه ها
دیگه طاقت ندارم بیش از همیشه داغونم و بیش از همیشه بی قرار اینجا اومدنم به جز اینکه منو بیشتر به هم میریزه چیز بیشتری برا من نداره
در یک کلام این اهنگ همه حرف منو با صدای بلند فریاد می زنه همه شمارو یکی یکی به خونه جدید دعوت می کنم البته به یه کنم تاخیر تا شاید ...
و یه چیز دیگه که داره تبدیل به عقده میشه این روزا خدام با ما سر لجه نمی ذاره راحت باشم نمی ذاره فراموش کنم اون چیزی رو که باید فراموش کنم
امشب خریتی کردم که تا امروز نمونشو مرتکب نشده بودم شاید دلیلش زیاد اعتماد داشاتن به خودم بود شایدم  . نمی دونم فقط می دونم خریت بود
دیگه بسه خدا حافظ همین حالا
شاید روزی حرف دل دوباره رونق بگیره

خدا حافظ همین حالا،همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین،به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است
نه اینکه می­شه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا