حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

شب میلاد تو ای دوست برایم میلاد همه خوبی هاست

سلام به همه برو بچ همیشگی هر چند این نبودن مدام من همه شمارو از من دور کرده ولی دوباره بر خواهم گشت البته با یه دنیا حرف جدید و ماجرای جدید دیشبی مثل خیلی از روزهای دیگه داشتم با یه رفیق قدیمی حرف دل می گفتم می دونم نمیشناسینش ولی باید بدونین کی و چی هست همون دفتری که من بهش میگم کشکول اخه همه ماجرای های من داخلش بدجوری نقش بسته و گاهی با خوندنش ساعتها به فکر فرو میرم آخه یه عالمیه اره همین که اخر دفتر داشتم تاریخ رو می نوشتم چیزی توجهم رو جلب کرد تاریخ ۶/۷/۸ نا خود اگاه نوشتم اینو می دونم سالش اشتباس ایراد نداره این همونی بود که توجه منو به تولد یکی از دوستان جلب کرد دوست که نه یه عشق بی پایان کسی که یه عالمه دوسش داشتم که دیگه نیست همین شد که خواستم بیام و این روز رو بهش تبریک بگم هر چند شاید هرگز اینجا نبینمش آخه در عالم واقع خواهم دیدش ولی اینجا .... 

 

روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو         

         کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو         

         درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم         

         بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم         

          میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم        

         از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم        

          من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون        

         چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون        

          به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم        

         هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم        

          تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم        

         اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم        

          کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش         

         بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش        

          با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک         

         با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک         

         عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک        

         فقط می خوان بهت بگن :.

.

.

.

     تولدت مبارک 

تولدت مبارک  

دوست دارم خیلی زیاد حتی اگر دلت نخواد  

 

 

مبارک مبارک تولدت مبارک

ببین طلوع چشمات به دنیا چه قشنگه

نگاه شیطون تو صمیمیو یه رنگه

روز تولد توست همه میگن مبارک

منم میگم عزیزم تولدت مبارک

گلا رو تو گلدون جا بدید باغچه ها رو آب پاشی کنید

همه کوچه هاچراغونی خونه ها رو نقاشی کنید

ماهو ستاره در نیان تو اومدی به جشنمون

میارزه برق چشم تو به نور سر تا پاشون

روز به این قشنگی هرگز کسی ندیده

صدای سازو آواز به آسمون رسیده

امروز فقط روز توست میخوام دنیا بدونه

برای اسم زیبات میخونم عاشقونه

تو آمدی به دنیا به قلب من نشستی

خوش آمدی عزیزم که عشق من تو هستی

منم تا دنیا دنیاست قد تو رو میدونم

امروز تولد توست از ته دل میخونم

تولدت مبارک مبارکو مبارک  

  

و حرف خودم به این عزیز
شب میلاد تو ای دوستشب میلاد همه خوبی هاست اسمان می خواند از برایم انگار !!!! 

تا بعد و نوشتنی دوباره به خدا می سپارمتان هر چند برگشتن من دور نخواهد بود همین روزاست این هفته نیام هفته بعد خوام امد  

به امید دیدار

خسته ام

خسته تر از شنیدنه
صدای خسته ی توام
خسته تر از دعا برا
همیشه داشتن توام
خسته تر از گلایه ام
تو که عوض نمی شوی
خسته تر از بهانه ام
تو که چیزی نمی شنوی
خسته تر از گریه شدم
گریه برات یه عادته
خسته تر از خسته شدم
این واسه تو شهامته
که این یکی تموم شد و
یکی جدید جاش می یارم
این یکی هم رفت و دیگه
حتی اشکم نمی بارم
خسته تر از یه قاتلم
قتل تو کشتن منه
خسته تر از دروغتم
که قلب تو مال منه
من خسته از بازی شدم
این بار را ماتت شدم
من خسته از گفتن شدم
این بار را لالت شدم
خسته تر از شنیدنم
تنهام بذار ، بذار برو
فقط به خاطر خدا
این بار را راحت برو
نگو که منتظر بمان
دلم را بشکن و برو
تا که بدانم لااقل
از دست داده ام تو رو

 

اره یه جورای خسته شدمه سرمم شالوقه به قول این رفیقمونم من چرند می نویسم  

راسای این سروده من نیست شاعر این اثر شر.ین می باشد البته با احازه من گداشتمش
با یعد

بر سنگ مزار الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خو

بر سنگ مزار الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟ چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟ از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم ز بسکه با لب محنت ،‌زمین فقر بوسیدم کنون کز خاک غم پر گشته این صد پاره دامانم چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟ چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟ ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روزم به صد پستی کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا به شب های سکوت کاروان تیره بختیها سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

فقط سلام


نمی دونم چرا دوست ندارم چیزی بنویسم ولی بلاخره یهروز میرسه که کلی می نویسم
یه چیز جالب اگر یادتون باشه اولای نویسندگی اینجا قرار بود برا کنکور بخونم خوب اواسط کار بود که وسوسه های بچه ها به بار نشست و مارو از این ازمون منصرف کردن و ماهم رها کردیم تا یک هفته ای مونده بود به کنکور که بادیدن ابجیم موقع خوندن کتب کنکور منم تحریک شدم شروع به خوندن کنم قبولی برام مهم نبود ولی فقط چون تو شرایط روحی خوبی نبودم سرگرمی خوبی برام بود و تونست یک هفته ای رو برام پر کنه ولی امروز با نتیجه ای که دیدم کلی حیرت زده شدم قبولی تو کنکور اونم همه موراردی که انتخاب کرده بودم امروز شاخ در اوردم
حالا این در حالی یه که امسال برا ارشد می خونم حالا موندم انتخاب رشته کنم یا نه نمی دونم شاید بشه که بشه شایدم نه
خوب می بینمتون تا یه روز دیگه

فال امروز

 
 
 

تعبیر فال شما
 
 

حافظ جان ما هر چه به سرمان می رود از اینم زیر پاگذاشتن غرور است نه مغرور بودن پس با این یکی من موافق نیستم چون دوست دارم زندگی کنم ونه بردگی  

 

تولدی دوباره

سلام به همه برو بچ گل و سنبل دوباره برگشتم
 البته نه مثل قبل   فکر کنم یه ۱۱ ماهی میشه که اینجارو برا خودم یه خونه امن و اروم کردمه ولی یه چند وقتی بود که تو یه زندون زندونی بودم که الان دیگه ازادم ازاد مثل یه کبوتر
خیلی شاد و خوشحالم زندگی رو یه جور دیگه می بینم
دوست دارم به همون چیزی که دوشتم بپردازم بپردازم ولی بازم هنوز زیادی زوده
قبل از هر چیز یه نظر نجی لازم و ضروریه
چه نظر سنجی ؟ میگم البته اگر اجازه بدین
دوست دارم اول یه سوال بپرسم و شما ها جوابشو بدین و اون اینه که عشق یعنی چه ؟ هر کسی برداشت خودشو بگه دوست دارم تعاریف مختلف رو بشنوم و بعد همشو یه جورای ..ز
بعدشم دوست دارم یه رمان بنویسم یکی که زمان نوشتنش بیش از یک سال طول خواهعد کشید داخل این رمان کلی سکته خواهیم زد و کلی جان دوباره خواهیم گرفت و با این حساب فکر کنم یک سالی از مابقی عمرمونم سپری میشه من که لذت می برم
ببینم حالا که به اینجا رسیدیم دوست دارم یه چیز دیگه رو هم بپرسم که برا من خیلی جالبه البته بعد از این که پرسیدم فکر نکنید که من دیونه شدمه ها آخه تازه دارم ادم میشم یا به قول شماها دارم عاقل میشم
شما برا چی زنده اید ؟ ایا برا این زنده بودن دلیل قابل قبولی دارین یا نه ؟
اینجاست که دلم برا یکی از بچه ها یه ذره میشه اگر گفتین اون کیه ؟ می دونم که بیشترتون فراموشش کردینه ولی من نه اونم ساینا هست خیلی وقتا می تونستم باهاش سر همین مسایل بحث کنم و اون مواقع یکی از بهترین لحظات عمرم بود اخه بودن یکی که حرف دلتو بفهمه و بتونه بفهمه چی میگی و گاهی وقتا دعوات کنه و گاهی حرفاتو تایید کنه خیلی لذت بخشه البته تو اینجور مباحث جنسیت اصلا مهم نیست
گاهی وقتا اقایونی رو میدیدم ولی تا سر این حرفا رو باهاشون باز می کردم بی حوصله میشدن و می رفتن ولی ساینا گوش می داد و نظر خودشم می گفت ای کاش می شد دوباره می دیدیمش یا خبری ازش به دستومن می رسید
اگر کسی هم خبری ازش داره لطف کنه بیاد و بگه خوشحال میشیم
خوب برا امروز دیگه کافیه فکر کنم باید بیشتر به داستانم فکر کنم تا قابلیت نوشتن رو داشته باشه فعلا به انمید دیدار راستی من دیر به دیر میام ولی هر هفته یه بار میام که بنویسم و از این که نظرات قبلی رو تایید نمی کردم هم عذر خواهی می کنم و قول می دو از این به بعد همشونو تایید کنم و جوابشونم بدم
پس تا دیدار بعد به امید دیدار