صفحه به صفحه کو به کو
برگه به برگه کو به کوه
در پی ان خمار روی
عقل و دلم به دست اوی
صدای من گشته خموش
از بر اون عزیز روی
ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید ؟
در میان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی تباهی شماست
گوشتان اگر بناله ی من آشناست
از سفینه ای که می رود بسوی ماه
از مسافری که می رسد ز گرد راه
از زمین فتنه گر حذر کنید
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاست
ای ستاره ای که پیش دیده ی منی
باورت نمی شود که در زمین
هر کجا به هر که می رسی
خنجری میان مشت خود نهفته است
پشت هر شکو فه ی تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است.
آن که با تو می زند صلای مهر
جز به فکر غارت دل تو نیست
گر چراغ روشنی به راه تست
چشم گرگ جاودان گرسنه ایست
ای ستاره ما سلاممان بهانه است
عشقمان دروغ جاو دانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
و انکه با تو صادقانه درد و دل می کند
های های گریه ی شبانه است
ای ستاره باورت نمی شود
در میان باغ بی ترانه ی زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است
لاله های سرخ دوستی فسر ده است
غنچه های نورس امید لب به خنده وا نکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستی سر به خاک غم سپرده است
ای ستاره باورت نمی شود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بی کرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره ی زمین پریده است
ای ستاره ای ستاره ی غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره ی گلوله های آتشین
از صفای گو نه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردناک
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کو دکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که که پیش دیده ی خداست
از لهیب کو ره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره ی غریب
ما اگر ز خا طر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمی رسد ؟
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمی رسد؟
بگذریم از این ترانه های درد
بگذریم از این فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره شب گذشت
قصه ی سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
می گریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی نیاز تو
ای که دست من بدامنت نمی رسد
اشک من بدامن تو می چکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته ی تو بسته می شود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه ی شبانه ام
در گلو شکسته می شود
فریدون مشیری"