حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

یاد بود

سلام دلی
امروز دوست داشتم دل تنگی خودمو به یه شکل دیگه با یه زبان دیگه در قالب یه شعر دیگه بیان کنم ولی دلم نیومد میدونین چرا آخه شاعری از تبار شیرین سخنان و راست کرداران این دنیارو گذاشته وو رفته ٬ من هم با شعرا یه این شاعر از بچگی انس عجیبی داشتیمه
خوب دیدام اگر من که می خوام یه روزی از شعرای این عزیز استفاده کنم چرا اون روز امروز نباشه پس یکی از شعرای رو که خیلی دوست داشتم انتخاب کردم 

اگر سرا پا زری و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
***
چو گلدان خالی لب پنجره 
پر از خاطرات ترک خورده ایم
***
اگر داغ دل بود ما دیده ایم 
اگر خون دل بود ما خورده ایم
***
اگر دل دلیل است اورده ایم
 اگر داغ شرط است ما برده ایم
***
گواهی بخواهید اینک گواه 
همین زخم های که نشمرده ایم
***
دلی سر بلندو سری سر بزیر
 ازین دست عمری به سر برده ایم

از این شعر خیلی استفاده کردمه مخصوصا دو بیت اولشو خیلی دوست دارم گاهی وقتا به عنوان حرف دل ازش یاد کردمه ولی چمی دونستم امروز تو این موقعیت دوباره همین شعر میشه همدم من
کارروزگار رو می بینی پس هیچ گاه از فردای خودت مطمئن نباش

قیصر جان روحت شاد 
و
خوشا به حالت

خدا نگهدار عزیزم اما نمی شه باورم

 خدا نگهدار عزیزم

دارم میرم از این دیار

اینجا کسی منو نخواست

تو هم منو تنها بذار

اینجا غریب بودم ولی

هیشکی نپرسید از کجا

 مسافرم باید برم

گریه نکن خدا نخواست

 

سلام دلی

روز رفتن رسید دارم میرم

تو که میدونی خیلی سخته ولی شاید با این رفتن زندگی عوض بشه

شاید و شاید و ...

فعلا خدا نگهدار

 

 

ای دل صبور باش

ای دل صبور باش و غم مخور
عاقبت این شام صبح گردد
 و این شب سحر خواهد شود

کاش می دانستم

باز در دفتر دل تنگی من
جمله ها زرد و خمود
کلمات بی حالند
تو نباشی
دل من غمگین است
کاش می دانستم
روزگاری که مرا ترک کنی
نزدیک است
کاش می دانستم
روزهای بی تو
روزگار سختی است
روزگاری که تو از آن بی خبری
کاش می دانستم
تو برای ماندن
به دلم سر نزدی
آمدی تا بروی
کاش می دانستم
تو اگر کوچ کنی
غنچه ها پژمرده
آسمان سرد و سیاه
لاله ها می میرند
کاش می د انستم
که تو هم
این همه دل تنگی را
می دانی
کاش می دانستم ...

نمی خواستم که دلم خونه غم بشه اما ندیدم از غم با وفاتر
ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید رسم وفا
حالا اما دل من شده اسیر غم ها
نمی دونم که چرا نمیشه مثل ادم زندگی کرد
نمیدونم که چرا آدما اینهمه بی وفاین
نمیدونم که چرا این همه نامهربونی باید باشه
نمیدونم که چرا زندگی برای من جهنمه
کاش می شد ثانیه ها رو پس گرفت

پشت دریاها

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خک غریب
 که در آن هیچ کسی نیست که دربیشه عشق

قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
 همچنان خواهم راند

نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
 می فشانند فسون از سر گیوهاشان

 همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
 دور باید شد دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ اینهتالاری سرخوشی ها را تکرار نکرد
چاله ابی حتی مشعلی را ننمود
 دور باید شد دور
 شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست
همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند

پشت دریا ها شهری است
 که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خک موسیقی احساس ترا می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می اید در باد
پشت دریاها شهری است
 که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
 شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
پشت دریا ها شهری است
 قایقی باید ساخت

چند وقتی بود که حس دل تنکی مثل دستان چروکیده پیر خرفتی چنان گلوی من را می فشرد که تاب و تحمل من رو از من گرفته بود با خودم گفتم باید دور شد از این خاک غریب از خونه زدم بیرون کمی بی هدف در نهایت تصمیم  این شد که به سهراب سری بزنم و این شد که را هی مشهد اردهال شدم تا با دیدار جان جانان این لباس تنگی را از جسم و جان بکنم یکی دو روزی میهمان عزیز دل شدیم و در نهایت یه سرم به بی بی فاطمه معصومه زدیم آخه ارادت خاصی به این بی بی دارم و امشبم از این سفر شیرین برگشتم و حالا یه دل تنگی ....
اونم از نبودنم ...

بی خیال تاشقایق هست زندگی باید کرد.

 

دلم این روزا گرفته

دلم این روزا گرفته
زدست دوره زمونه
***
گاهی وقتا می پرسم من
که چرا توسینه ما
***
قلبی از جنس بلوره
چر جنس قلب ما از سنگ نیست
***
تا به این سادگی ها
نشه شکست قلب مارو
***
آره دل دار آره هم دم
اگه هیچ ضعفی نباشه
***
اولیش قلب مایه
که با یه سنگ کوچولو
***
از دست یه آدم خرد
میشکنه به سادگی
***
فرقی هم نداره ای گل
که کی باشه اون آدم خرد
***
مهم اینه که
دلبستی به اون آدم خرد
***
میشکنه به سادگی دل
آخه جنسش ازبلوره
***

سلام دلی چیه بازم  اینجا رو کردی غم کده
بی خیال باب روزگار به کی وفا کرده که به تو نکرده شاد باش
بای

غم نامه

نزدیک آی...
بام را برافکن، و بتاب ، که خرمن تیرگی اینجاست ...
بشتاب ، درها را بشکن ،
 وهم را دو نیمه کن ، که منم هسته ی این بار سیاه !
اندوه مرا بچین که رسیده است ...
دیری است که خویش را رنجانده ایم ،
 و روزن آشتی بسته است !
مرا بدان سو بر ، به صخره ی برتر من رسان ، که جدا مانده ام ...
به سرچشمه ی (ناب ) هایم بردی ،
نگین آرامش گم کردم  ، و گریه سر دادم...
فرسوده ی راهم ، چادری کو میان شعله  و باد ، دور از همهمه ی خوابستان ؟؟؟
و مبادا ترس آشفته شود ، که ابشخور جاندار من است ...
و مبادا غم فرو ریزد ، که بلند آسمانه ی زیبایی من است !
صدا بزن ، تا هستی به پا خیزد ، گل رنگ بازد ، پرنده هوای فراموشی کند ...
ترا دیدم ، از تنگنای زمان جستم ،
 ترا دیدم ، شور عدم در من گرفت ...
و بیندیش ، که سودایی مرگم ...
کنار تو و زنبق سیرابم !
دوست من ، هستی ترس انگیز است ...
به صخره من ریز ، مرا در خود بسای ، که پوشیده از خزه نامم
بروی ،  که تری تو چهره خواب اندود مرا خوش است
غوغای چشم و ستاره ، فرو نشست ، بمان ، تا شنونده آسمان ها شویم ....
نزدیک آی ، تا من سراسر *من* شوم !!!

سلام  دله من
عهد بستم که دگر می نخورم
                                    به جز از امشب و فردا شب و شبهای دگر
چرا امشب اینهمه با غم انس گرفتی مگه کسی تو این دنیای بزگ نبود که همدم و همراهت بشه کسی رو پیدا نکردی حالا که اینطوره برو  شعری رو بخون که همین چند قدم بالاتره مطمئنم حالت رو عوض می‌‌ کنه باور نداری امتحان کن اگر فایده نداشت بیا تا خودم همدمت میشم غصه نخوری ها باشه گلم غصه دار  نبینمت  حالا قبلل از اینکه بری باید یه تشکر هم از یه دوست بکنی آخه این شعر هدیه ی ایشونه باشه گلم اون دوستم کسی نیست جر ساینا  حال برو  .
این شعرم همیشه به خاطر داشته باش که در وصف تو فکر کنم صادقه
در غم ما روزها بی گاه شد
                                روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت ، گو رو ، باک نیست
                               تو بمان ، ای آنکه چون تو پاک نیست
به امید روزی که عالم از هر گونه نا مهربانی پاک شود
به امید دیدار تا یه روز دیگه.