حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

حرف دل ...

در این بازار گرم نا امیدی به فریادم رسی با چه امیدی

کمال عشق

امشبم یه شب دیگه است شب ۲۱ رمضان ۲۱شب مثب ابر بهاری چنان باسرعت گذشت که انگار اصلا نیامده بود

دل ادم یه کم میگیره ادم غصه دارمیشه مگه آدم چقدر عمر میکنه نهایتش ۵۰ یا ۶۰ سال با این حساب یک سوم این عمر سپری شده گذشته .

شهادت مولی موحدان علی ابن ابی طالب علیه اسلام روهم به شما دوستان گرام تسلیت عرض می کنم و این شعر رو به شما عزیزان نثار می نمایم

کمال عشق

بیا ای دوست تا باهم بسوزیم                   چو شمع محفل ماتم بسوزیم

من و تو سوگوار یک عزیزیم                        بیا تا هردو در یک غم بسوزیم

بیا چون شمع و چون پروانه باشیم                 به گرد هم بررای هم بسوزیم

بیا با محرمان دمساز گردیم                             چرا از طعن نامحرم بسوزیم

چو می خواهی در ان عالم نسوزی             همان بهتر در این عالم بسوزیم

به خورشید محبت ره توان برد                   اگر یک صبح چون شبنم بسوزیم

چو می باید بسوزد سینه بگذار                            بیاد عترت خاتم بسوزیم

کمال سوختن عشق علی است                      مبادادر عزایش کم بسوزیم

نسوزد آفتاب حشر مارا                                     اگر از داغ او یکدم بسوزیم

(محمد)باز از سوز جگر گفت                             بیا ای دوست تا باهم بسوزیم 

دوستان دیگه وقت رفتنه توقف جایز نیست .

بریم ببینیم میشه خودمونو احیا کنیم یا فقط شب رو احیا میکنیم

حرف از رفاقتی که پاره پاره شده !!!!!!!!!!!!!!

دیروز بود داخل نظرات یه نظری رو می خوندم کهالبته نامفهوم بود ولی یه چیزی داشت که برای من مهم بود اونم اسمی بود که یه عمری رو با مالک اون اسم گذرونده بودم .درست حدث زدید عباس رفیقی که آخر کار نامرد از کار در اومد . فکرومو دیروز تا حالا مشغول کرده بود تا امروز صبح این کلمات به ذهنم برخورد کرد و منم نگاشتمشون و اون اینه شاید روزی گذرش به اینجا رسید و اینا رو خوند خدارو چه دیدید  (قربان شما یه عاشق با کس)

ای تو که تنهام میزاری
می خوام که از توبخونم
از همه بی مهریات
از همه نامردیات

یادت میاد اون روزی رو
که دیدمت توی کوچه

تو کوچه نه توی بیابون خیال
توی بیابونی که همش ساخته شد از حرف همه

داد می زدی می خوندی از
تنهای یو بی کسی هات

تا که تو دیدی این منو
جون گرفتی مثل یاس

اما دیگه گذشته اون
روزای تلخ انتظار

دیگه میگی برو عمو
دیگه دوست من ندارم

می خوام دیگه روی تو رو
از توی قلبم بکنم

دیدی فراموش کردنا
این روزا چه راحت شده (راحت تر از خوردن یک لیوان آب ناقابل)

خوب برو اشکال نداره
اگر که دوست داره خدا پشت وپناه توباشه

یادت باشه که من همونم که یه روز
اومده تودم پیش تو تا تورو از تنهایی یات نجات بدم ای بی وفا

یادم نمی ره این همه نامردیاتو ای عزیز
ولی تو اینم حکمتی ست که من باید یاد بگیرم

که توی این دوره زمون کم گیر میاد رفیق خوب
کسی که اعتمادتو خوب بتونه جلب بکنه

دیگه شکستی قلبمو
تو ای عزیز بی وفا

اما بدون نامردی هم
حدی داره ای بی وفا

منم همون محمد شش سال گذشته ای عزیز
ولی نبودی تو همون عباس خوش قلب و عزیز

یادتباشه شکستی ام
یادت باشه کردی منو مثل همون خاکه شیر

ببین بزار تمام کنم
حرفای توی دلمو

دوست ندارم که بیش از این
در فکر تو قوته خورم

آخه نداری ارزش اینهمه وقت گذاشتنو
اینها همش حرفای یک عاشق دل شکسته بود

حالا که به اینجارسید
پس سخن کوتاه باید وسلام

 

حرف دل

عشق با روح شقایق زیباست
عشق با حسرت عاشق زیباست
عشق با نبض دقایق زیباست
عشق با زهر حقایق زیباست
عشق با
در حسرت دیدار تو بودن زیباست

گذر عمر

جوانى (فرصت نیکو ) و (نسیم رحمت) است که باید به خوبى از آن بهره جست و با زیرکى , ذکاوت و تیز بینى آن نعمت خداداد را پاس که این فرصت, (ربودنى) و (رفتنى) است وضایع ساختن آن, چیزى جزغم, اندوه و پشیمانى را براى دوران پس ازآن به ارث نمى گذارد.
زندگى کوتاه است و راه کار دراز و فرصت زودگذر! تنها سرمایه گرانبهاى ما وقت است که بازگشتى ندارد, از این رو بزرگترین فن بهتر زیستن, بهره جستن از فرصتهاى بى نظیرى است که برما مى گذرد; این سخن امام صادق(علیه السلام) را باید جدى گرفت.
به هرکس فرصتى دست دهد و او به انتظار بدست آوردن فرصت کامل آن را تإخیر اندازد, روزگار همان فرصت را نیز از او برباید, زیرا کار ایام, بردن است و روش زمان, از دست رفتن.

امام صادق (علیه السلام)

راز ونیاز

سلام دوستان

هیچ توجه کردین وقتی رمضان میرسه مثل اینکه مام خدارو به یاد میاریم البته محرمم این حس رو داریم .

منم امشب غافل از همه چیز مثل بقیه شبای سال داشتم می نوشتم  میخوندم تواینترنت سرک میکشیدم که یه دفعه یه چیزی به ذهنم اومد . شاید حدس زده باشین !!!!!!!!!!!!

امشب شب ۱۹ رمضانه دلم گرفت از همه چیز بدم اومد گفتم باید یه سر برم مسجد حضرات مداح غوقای به پاکردن  . مگه ما سالی چند تا از این شبا داریم .

حالام میخوام برادر کوچیکم  روبیدار کنم با هم بریم

از همه شمام التماس دعا دارم

فی امان الله

have a nice day

 

نی نامه

 بشنو این نی چون شکایت می کند
  از جــدایــی ها  حــکایـت مـی کنـد 


 کـز  نیـسـتان  تـا مــرا  بُـبـریــده اند 
 در  نَـفیـــرم  مــرد و  زن نالیــده انــد 

 سینه خواهم شرحه شرحه از فراق 
 تـا بـگــویــم  شــرح   درد  اشــتـیـاق 

 هر کسی کو دور ماند از اصل خویش 
 باز  جــویــد  روزگـار   وصــل خویــش 

 مـن به هـر  جـمعیتـی  نـالان  شدم 
 جفت بـَدحالان و خوش حالان شــدم 

 هر کسی از ظـِّن خـود شـد یـار من 
 از  درون مـن نـجُـسـت  اســرار مــن 

 سـِّـر مـن از نـاله ی مـن دور نیـست 
 لیک  چشم و گوش را آن نور نیسـت 

 تن  ز جان و جان ز تن مستور نیست 
 لیک کس را دیدِ جان دستور  نیسـت 

 آتشست این بانگ نای و نیسـت باد 
 هر کـه ایـن آتـش نـدارد نیـست بــاد 

 آتـشِ عشقسـت کــانــدر نــی فـتـاد    
 جوشـش عشقسـت کانـدر مَی فتـاد

 نی حــریفِ  هــر کـه از  یـاری  بــُرید
 پرده هــایش  پــرده هــای  مـا دَریـــد 

 همچو نَـی زهـری و تَریـاقـی کـه دید؟
 همچو نی دَمساز و مشتاقی که دید؟

 نَــی حـدیـثِ راهِ پــُر خــون مـی کـنـد
 قصــّه هـای عـشـق مجنـون می کنـد 

 محـرم این هـوش جُــز بیـهوش نیست 
 مـر زبـان را مُشتـری جز گوش نیسـت

 در  غـــم  مــا  روزهــا  بیـگــاه  شـد 
 روزهـا   بــا   ســوزها  همـــراه  شــد 

 روزهـــا گــر رفـت گــو رو بـاک نیست 
 تو بمان ای آنـکه چـون تـو پـاک نیست

 هــر کــه جز مـاهی ز آبش سیر شد
 هـر کـه بـی روزیـست روزش دیــر شد

 در  نیــابد  حــال پُـــختــه  هیــچ خـام 
 پــس ســخن کــوتــاه بــایــد والـسلام

 این شعر روح منو تازه میکنه

شروع دوباره

بازم سلام
شاید بپرسید چرا بازم  در این صورت منم میگم چون  ....
ولشکن
داشتم میگفتم دیگه داشتم کلافه میشدم آخه خرف دل نمی یومد ,ولی امروز یه جورای با دل گرمی های که بچه ها دادن قصد کردم که دوباره شروع کنم .
حرف یه دل خسته که دیگه داره احساس پیری میکنه
یه جورای دیگه دلم از این همه تظاهربهم میخوره حس میکنم زندگی یک نواخت شده مثل این که ترجمه زندگی شده کارکردن برای زندگی و زندگی برای کارکردن  مثل حیوانات مثلا گاو گاهی اوقات از خودم می پرسم آیا زندگی واقعا همینه اگر این باشه که من ترجیح میدم همین حالا مرگ منو در آغوش بگیره واز این زندگی نکبت بار راهت کنه ولی بعد که کمی فکر میکنم به این نتیجه میرسم که نه این جورام نباید باشه هر چند کار اکثر آدم دوپا این باشه
از اونجای که ما ادعا می کنیم مسلمونیم  (گفتم ادعا این یه واقعیته هر کسی میتونه از خودش بپرسه و به این گفته من پی ببره) زندگی نباید این معنی رو بده باید معنی پر پیمونه تری داشته باشه حضرات آیات میگن زندگی برای به کمال رسیدنه قرب به پروردگار شاید درس باشه ولی به چه شکل آیا با نماز وروزه فقط یا به یه شکل دیگه من میگم اینا خوبه ولی حس میکنم یا جورای کافی نیست فکر می کنم یه چیزای باید کم باشه منو قانع نمی کنه باید خودم به اوبرسم ولی به چه شکل  به قول عربا لاادری یا I dont know دوست دارم اینو کشف کنم ولی .......