-
حالا !!!!!!!!!!!!!!!
دوشنبه 9 دیماه سال 1387 00:59
حالادیگرمدتی ست که صبح ها به شوق دیدن تو از خواب برنمی خیزم چون می دانم تو رفته ای و این تننها چیزی است که از نبود تو فهمیده ام توهم بجز اندکی بهانة ساده دلیلی برای رفتنت نیاوردی چه زود فراموش کردی آن همه خاطره و قول وقرار را من هنوز نیمیدانم چرا؟ خوب می دانی دوروغ نمیگویم خوب می دانی که من بارها و بارها برای تو زمزمه...
-
من اعتراف میکنم که :
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 23:27
بعضی وقتا میدونی یه چیزی هست ... اما نمیدونی چقدر تو مخته نمیدونی چقدر درگیر و وابسته ی اونی نمیدونی که دقیقا چقدر داره عذابت میده نمی دونی احساس نمی کنی که چطور روحت داره خورده میشه احساس نمی کنی که این مسئله چقدر داره لهت میکنه نمیدونی چطور داره پیرت میکنه یه موقعی وقتی یه اتفاقی میفته تازه میفهمی چقدر درگیری...
-
حرف دیروز
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 23:25
سلام بچه ها دیگه طاقت ندارم بیش از همیشه داغونم و بیش از همیشه بی قرار اینجا اومدنم به جز اینکه منو بیشتر به هم میریزه چیز بیشتری برا من نداره در یک کلام این اهنگ همه حرف منو با صدای بلند فریاد می زنه همه شمارو یکی یکی به خونه جدید دعوت می کنم البته به یه کنم تاخیر تا شاید ... و یه چیز دیگه که داره تبدیل به عقده میشه...
-
" شبها که بغض می کنی "
شنبه 9 آذرماه سال 1387 09:03
شبها که بغض می کنی دنیا سکوت می کنه زمان به صفر می رسه زمین سقوط می کنه شبها که بغض می کنی به مرز مرگ می رسم به گریه کوچ می کنم ببین چقدر بی کسم دریایی از آرامشی من طرحی از خروش رود زیباترین شعر جهان چشمای غمگین تو بود ما از کدوم ساعت شب درگیر این تولدیم که دیر به هم رسیدیم و بی وقفه شکل هم شدیم تو که به غنچه کردن...
-
عشق در حیطه فهمیدن ما نیست بیا بر گردیم
شنبه 9 آذرماه سال 1387 08:03
عشق در حیطه فهمیدن ما نیست بیا بر گردیم آسمان پاسخ پرسیدن ما نیست بیا بر گردیم گریه هامان چه قدر تلخ ببین رنگ ترحم دارد تا زمین دشمن خندیدن ما نیست بیا بر گردیم
-
با یه شکلات شروع شد
یکشنبه 12 آبانماه سال 1387 00:55
با یه شکلات شروع شد .من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم .من بچه بودم...اونم بچه بود .سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟ ...گفتم: دوست دوست گفت: تا کجا؟ !گفتم: دوستی که تا نداره !گفت :تا مرگ !!!خندیدم و گفتم: تا نداره !!!!گفت: باشه! تا پس از مرگ !گفتم: نه! تا...
-
پر برف است امروز
جمعه 10 آبانماه سال 1387 23:49
پر برف است امروز پشت دوش شانه احساس من پر سرمای دلم آنسوی مرز تپش های دو چشم راستی قلب تو با برف چه حسی دارد؟ پولک سر دلش را به کدامین سفرت باخته ای ؟ یادگاری چه برایت داده تا عاشق شوی ؟ عاشق سرمای او کنج قطب انتظار دست تنها پارویی از رنگ غم زندگیمان پر برف پر آدم برفی پر از باران اشک خاطره می سازد برف می بارد و برف...
-
خیانت پنهان
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 04:19
پپسی بنوشید به میمنت نجات اسرائیل واژه انگلیسی کلمه پپسی PEPSI مخفف جمله زیر است: P ay E ach P enny S ave I srael معادل فارسی:پرداخت کنید هر مبلغی را برای نجات اسرائیل متاسفانه به علت پایین بودن سطح معلومات و هوش و آگاهی لازم برخی از مردم و خیانت های پنهانی از قبیل این طور مسائل به جامعه ما شده که مستلزم هوشیاری و...
-
جواب دلمو چی بدم؟؟؟
جمعه 3 آبانماه سال 1387 04:21
دوستت دارم گفتن های تو!از تو وتنهایی تو ! از تو و بی بهانه رفتن های تو! از تو و...... بگو وقتی نیستی جواب دلم را چه دهم؟ جواب دلی رنجور وتنها.دلی که همیشه عاشق تنهایی بود وتن به هیچ عشق و نیاز و هوسی نمی داد.بگو در کدامین دیدار زیر چشمی به من نگریستی که فقط دلم آگاه شد.چه گفتی به دلم که یک دفعه شیدا شد ودم از خسته...
-
در این دنیا که نامردی مرام است مکن مردی که مردی هم حرام است ...
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 19:16
دوست داشتم چیزی می گفتم یا چیزی می نوشتم ولی نه هنوز زوده نمی دونم شما به جای من اگر روزی دوستی می داشتین که چندین سال باهاش بودین و همیشه سنگ صبور او بودین و از بد روزگار اونم به خاطر دلتنگی که داشتین حرف دلتونو به این ادم میزدین و بعد می دیدین که این رفیق نا رفیق به جای این که شمارو اروم کنه دست به تجسس در مورد شما...
-
آزارم می دهی ... به عمد ...
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 12:16
آزارم می دهی ... به عمد ... اما من آنقدر خسته ام , آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ... نه گله ای نه شکوه ای حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است. دیگر چیزی برای دلبستن نمانده است . انتظار بی مفهوم است . نه کینه ای . نه بغضی . نه فریادی . فقط صدای چلک چلک باران این منم که روی وسعت دل زمین می گریم....
-
زمزمه دلتنگی ساعت
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 14:18
می شنوی ؟ این زمزمه دلتنگ از خیالی دور را ؟ نه .....! این صدای بم محزون، این کسی که چون من غریب غریبانه بس دلگیر می نالد نمی دانم شاید از او که رفت از او که شد و باز نیامد از دل مشغولیهای من و تو می خواند و شاید از من بی تو سخن ساز می کند پس چرا چنین خسته ، دلشکسته ، بسته ؟! تو هم اگر مثل او یاد روزهای تلخ رفته گرده...
-
شب میلاد تو ای دوست برایم میلاد همه خوبی هاست
شنبه 6 مهرماه سال 1387 17:09
سلام به همه برو بچ همیشگی هر چند این نبودن مدام من همه شمارو از من دور کرده ولی دوباره بر خواهم گشت البته با یه دنیا حرف جدید و ماجرای جدید دیشبی مثل خیلی از روزهای دیگه داشتم با یه رفیق قدیمی حرف دل می گفتم می دونم نمیشناسینش ولی باید بدونین کی و چی هست همون دفتری که من بهش میگم کشکول اخه همه ماجرای های من داخلش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 10:51
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 11:14
خسته ام خسته تر از شنیدنه صدای خسته ی توام خسته تر از دعا برا همیشه داشتن توام خسته تر از گلایه ام تو که عوض نمی شوی خسته تر از بهانه ام تو که چیزی نمی شنوی خسته تر از گریه شدم گریه برات یه عادته خسته تر از خسته شدم این واسه تو شهامته که این یکی تموم شد و یکی جدید جاش می یارم این یکی هم رفت و دیگه حتی اشکم نمی بارم...
-
بر سنگ مزار الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خو
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 10:57
بر سنگ مزار الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟ چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟ از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم چه...
-
فقط سلام
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 12:33
نمی دونم چرا دوست ندارم چیزی بنویسم ولی بلاخره یهروز میرسه که کلی می نویسم یه چیز جالب اگر یادتون باشه اولای نویسندگی اینجا قرار بود برا کنکور بخونم خوب اواسط کار بود که وسوسه های بچه ها به بار نشست و مارو از این ازمون منصرف کردن و ماهم رها کردیم تا یک هفته ای مونده بود به کنکور که بادیدن ابجیم موقع خوندن کتب کنکور...
-
فال امروز
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 19:05
تعبیر فال شما حافظ جان ما هر چه به سرمان می رود از اینم زیر پاگذاشتن غرور است نه مغرور بودن پس با این یکی من موافق نیستم چون دوست دارم زندگی کنم ونه بردگی
-
تولدی دوباره
شنبه 29 تیرماه سال 1387 16:07
سلام به همه برو بچ گل و سنبل دوباره برگشتم البته نه مثل قبل فکر کنم یه ۱۱ ماهی میشه که اینجارو برا خودم یه خونه امن و اروم کردمه ولی یه چند وقتی بود که تو یه زندون زندونی بودم که الان دیگه ازادم ازاد مثل یه کبوتر خیلی شاد و خوشحالم زندگی رو یه جور دیگه می بینم دوست دارم به همون چیزی که دوشتم بپردازم بپردازم ولی بازم...
-
حرف پایانی
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 11:16
سلام بچه ها دیگه محمد مرد و رفت به خاطرات پیوست خواستید به اینجا سر بزنید منم فقط می خونم نوشته هاتونو ولی چیزی نمی نویسم خدا حافظ برای همشه
-
من پر از وسوسه عاشقی کردن بود
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1387 22:15
من پر از وسوسه عاشقی کردن بود تو پر از دل دل روسوایی دل کندن بود من پر از حس قشنگ بودن کنار تو تو پر از هوای سرد بی خبر رفتن بود من پر از حس قشنگ بودن کنار تو تو پر از هوای سرد بی خبر رفتن بود سهم تو از من و دل، دلم ولی بی من بود سهم من از تو فقط یه گوشه جون کندن بود زدمش، شکستم، کندمو انداختم دور حیونی خسته دلم تو...
-
اینم الفبای زندگی!!!!!!!!!!!!!!!
دوشنبه 17 تیرماه سال 1387 14:37
الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارند ه ها ج: جسارت برای ادامه زیستن چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه ح: حق شناسی برای تزکیه نفس خ: خودداری برای تمرین استقامت د: دور...
-
فقط سلام !!!!!!!!!!!!!!!
جمعه 14 تیرماه سال 1387 06:20
باز به رسم ادب سلام های گرم من و سکوت سر تو گمگشته ی دیروزم ؟ ببخش اگر دوباره سوژه نوشته ام می شوی ببخش اگر دوباره می خوانمت ! خود نیز نمی دانم چرا هوس داشتنت دوباره به قلبم هجوم اورده است! نمی دانم چرا امشب دلتنگ نگاه پر شور چشمهایت شده ام ؟ چرا دوباره با یاد اوری اسمت اشک در چشمانم موج می زند و بی اجازه فرو می چکد ؟...
-
در حسرت دیدار تو اوره ترینم
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 23:21
من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر. من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد. من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و...
-
حسرت
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 14:32
من یادگار درخت خشکیده زمانم من تنها مانده از تعبیر حسرت های شبانه ی غریبه ام حسرت با تو بودن بر روی قلبم خانه کرده در انتظارانی که پیشم بیایی در انتظارانم که عشقم بمانی تنها سکوت، در پس سوالهای پی درپی ام می آید تنها اشک بعد از نامه های هجرانت می بارد در خشش نگاهت همیشه ماندنی ست عطش رسیدن به تو مرا از روزگار رها کرده...
-
هر لحظه و ساعت زندگی در حال تغییر است
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 13:01
هر لحظه و ساعت زندگی در حال تغییر است زندگی گاهی سایه و گاهی آفتاب است پس هر لحظه تا جایی که میتوانی زندگی کن چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد کسی که تو را از صمیم قلب بخواهد به سختی در دنیا پیدا میشود پس چنین انسانی اگر جایی هست فقط اوست که از همه بهتر است پس تو آن دست را بگیر چون آن مهربان شاید فردا نباشد پس...
-
با تو هستم ای غریبه ...
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 20:12
با تو هستم ای غریبه ... آشنایم می شوی ؟ ... آشنای گریه های بی ریایم می شوی ؟ ... من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ... مثل باران آشنای بی صدایم می شوی ؟ ... روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است ... ای غریبه آشنا ، آشنایی با خدایم می شوی ؟ ... من که شاعر نیستم شکل غزل را می کشم ... رنگ سبز دلنشین صفحه هایم می شوی ؟...
-
بر سنگ مزار الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم
شنبه 25 خردادماه سال 1387 13:05
بر سنگ مزار الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟ چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟ از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم چه...
-
من عشق را دیدم ـ
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 15:10
من عشق را دیدم ـ احساس را دیدم و خودم را در آئینه تو! چه پوچ بودم و زشت! و تو را درآئینه خود! چه سلیس بودی و روان! آه صد افسوس که من با تو تر نشدم کاش باران زده بود تا نگاه خیس باران زده ات را فرو می بردم در دل و صعود می کردم در شور! من طرحی از روی تو را با خود برده بودم به خیالم! که اگر شبی ماه نبود من پای در تاریکی...
-
تنها سلام اولست که معنای در خور دارد
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 03:27
با یک شکلات شروع شد من یک شکلات گذاشتم تو دستش اونم یک شکلات گذاشت تو دستم من بچه بودم اونم بچه بود سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد دید که منو میشناسه خندیدم گفت دوستیم؟ گفتم دوست دوست گفت تا کجا؟ گفتم دوستی که تا نداره گفت تا مرگ خندیدمو گفتم من که گفتم تا نداره گفت باشه تا پس از مرگ گفتم: نه نه نه نه تا نداره گفت: قبول...